شناسهٔ خبر: 14063 - سرویس مسکن و شهرسازی
نسخه قابل چاپ

وقتی فهم فرهنگی از شهر تبدیل به یک فهم اقتصادی می‌شود

معضله توسعه امکانی و بحرانِ اعتماد

بافت فرسوده آذربایجان غربی موسی عنبری*: از گذشته تا امروز، یک روند مدیریت خاص در حوزه‌های شهری ما وجود داشته که تا به امروز هم ادامه یافته است. مدیریتی متاثر از دو فاکتور: ۱.روند فزایندۀ نوسازی و سازندگی در کشور، ۲.نگرش خاص حاکم بر مدیریت کشور؛ که این دو در کنار هم باعث شده مدیریت شهری به سمت‌وسویی خاص رهسپار شود. در ادامه با تکیه بر این دو نکته به روند کالایی شدن و غیرفرهنگی شدن شهر می‌پردازیم.

توسعة امکانی: آنچه در کشور ما، تحت عنوان مدیریت یا توسعۀ شهری نام گرفته، بیشتر مدیریت عمران و نوسازی شهری بوده است. حرکت عمومی کشور در تمامی سالیان اخیر، روند معطوف به سازندگی، پیشرفت، احیای بافت‌های فرسوده و تغییر و تحول به سمت نوسازی بوده است. این روند بازسازی یا سازندگی که خصوصاً در دو دهۀ اخیر نیاز بیشتری به آن در کشور احساس شده، در کنار تغییرات جمعیتی شهرهای ما که عمدتا جاذب جمعیت از نقاط مختلف کشور هستند، باعث شده به غلبه عمران و سازندگی بر سایر وجوه توسعه انجامیده است. در این شرایط مدیران شهری نیز ناخودآگاه مهم‌ترین هدف خویش را در تعریف مدیریت شهری بر فعالیت‌های عمرانی مستقر می‌سازند و با پاسخ‌های عمرانی و خدماتی و امکانات به استقبال مردم می‌ىوند.

با این تلقی، شکلی از توسعه بر عمده فعالیت‌های ما غالب می‌شود که می‌توان نامش را «توسعۀ امکانی» گذاشت. مهاجرت‌های گسترده به طرف شهرهای بزرگ کشور که به دلایل مختلف اقتصادی، اجتماعی و سیاسی صورت گرفته شده است نیز به این تصور دامن زده و باعث شده مدیران نتوانند سیستم برنامه‌ریزی‌شان را متناسب با نیازهای واقعی جامعه تغییر دهند. درنتیجه مدیران شهری ما همواره با ساخت خیابان، ساختمان، آبرسانی و خدمات اولیه دم‌دستی‌ترین پاسخ را به نیازهای جامعه داده‌اند و درنتیجه، آن بحثی که تحت عنوان فرهنگ و هویت شهری برای ما جامعه‌شناسان از اهمیت بیشتری برخودار بوده، خودبخود به تعویق افتاده است.

جدا از عوامل بیرونی این وضعیت که بیشتر از مهاجرت‌های شدید به طرف شهرهای بزرگ و روند سازندگی در سال‌های پس از جنگ متاثر است عامل دیگری که در شکل‌گیری نوع خاص مدیریت شهری در ایران موثر بوده، نگرش ذاتی و غالب در مدیریت شهری ماست؛ نگرشی فنی و عمرانی . به واقع اینگونه نبوده است که تمام نیازهای جامعه فنی باشند و اتفاقاً بخشی از نیازهای مردم فرهنگی و اجتماعی بوده‌اند ولی این نیازها هم تنها به صورت فنی و امکانی و عمرانی پاسخ گرفته است. بنابراین در معدود فرازهایی که مدیران شهری ما بیشتر تلاش کرده‌اند تا علاوه بر نگرش غالب، نگاه‌های مدیریت شهری‌شان را رنگ‌وبویی فرهنگی و اجتماعی ببخشند در بهترین حالت به اقتصاد مدیریت شهری می‌رسیدند.

یعنی زمانی که از عمران و شهرسازی و فضا، مقداری فاصله می‌گرفتند و می‌خواستند به حوزه های فرهنگی و انسانی نزدیک شوند، روی اقتصاد مدیریت متمرکز می‌شدند و بازهم به هویت و فرهنگ و میراث کمتر می‌رسیدند. شاید یکی از دلایل این وضعیت، شکل مدیریت شهری ما یعنی مدیریت‌های متزلزل و کوتاه‌مدت باشد. مدیریت‌هایی که به سرعت تغییر پیدا می‌کند و مدیر مربوطه نمی‌تواند در آن بازۀ زمانی، برنامۀ دقیقی را برای پاسخ به نیازهای متنوع مردم تدوین و اجرا کند. بنابراین مدیریتی که احساس می‌کند زمانش محدود است، تنها کاری که می‌تواند انجام دهد و به بینندگان و مخاطبانش نشان دهد که من هم کاری انجام داده‌ام از جنس کارهای فنی و عمرانی خواهد بود. پس سرعت تغییر و تحولات مدیریتی در کشور هم به این موضوع دامن زده است. با این همه نمی‌توانیم بگوییم که همۀ عوامل موثر در شکل‌گیری این شیوه از مدیریت شهر، اضطراراً شهرداری‌های ما را به طرف نگاه فنی، نگاه فیزیکی و مادی در حوزه شهر برده است. مسائل عمیق‌تری نیز در خلق این اوضاع موثرند.

وداع با محلات: وقتی تراکم شهر افزایش پیدا می‌کند، مهاجرت به طرف شهر زیاد می‌شود، تقاضاها برای نوسازی زیاد می‌شود و مدیر شهری نیز مجبور خواهد بود نیازهای خدماتی، فیزیکی و غیرفرهنگی را در اولویت قرار دهد و نیازهای فرهنگی را مرتب به تعویق بیاندازد. این یعنی خودبخود فرهنگ مسخ می‌شود و مورد بی‌توجهی جدی قرار می‌گیرد. هرچه این شرایط گسترش بیشتری یابد، شهر روند تبدیل شدن به کالا را با سرعت بیشتری می‌پیماید. شهر در این حالت، دیگر یک واحد اجتماعی نیست، یک امر اقتصادی قابل مبادله است. دیگر تقدّس و حرمتی که راجع به زمینش، راجع به پارکش، راجع به کوهش، راجع به محیط‌هایش وجود داشته، بی‌معنا می‌شود. بنابراین هر جای این شهر که احساس کردند زمینی بایر وجود دارد، می‌توانند مگامال بسازند، می‌توانند خیابان بکشند، می‌توانند برج بسازند یا هر کار دیگری را در زمین‌هایش انجام دهند.

در این حالت، فهم فرهنگی از شهر تبدیل به یک فهم اقتصادی می‌شود و تمامی موازین شهری ارزش پولی و اقتصادی پیدا می‌کنند. اینجاست که شهر به مثابه کالا جایگاهی تازه پیدا می‌کند و مفهوم شهرفروشی گسترده. بگذارید مثالی از همین شهر تهران واقعیت این موقعیت را بهتر نشان می‌دهد.  در شهر تهران، محدوده‌ای مثل «نواب» که از قدیم هویت محلی داشت را تغییر دادند، بزرگراه کشیدند، فضا را مدرن‌سازی کردند، اما بعد که دیدند بافت محله‌ای آن ازبین رفته، برنامه‌ای را معرفی کردند تحت این عنوان که با ایجاد سرای محله، سیاست محله‌گرایی را ترویج می‌کنیم. ما کسانی که در محلات مجتمع بودند را با نوع شهرسازی جدید خودمان پراکنده کردیم و بعد که پراکنده شدند، می‌خواهیم محله‌گرایی را غالب کنیم درحالی که اجرای این منظور ممکن نیست. اصلا محله‌گرایی در چنین شهری قابل انجام نیست. چون میان این افراد هویت مشترکی باقی نمانده است. یکی از تعاریف محله این است که ورودی و خروجی‌های محله قابل شناسایی، کنترل و رصد باشد. آدم‌ها همدیگر را بشناسند، در تعامل مستمر با یکدیگر باشند و در کنار هم احساس امنیت کنند. امروز در خیلی از بافت‌های شهری تهران دیگر چنین تصویری وجود ندارد و بنابراین محله‌گرایی به آن مفهوم قابل دستیابی نیست، چون تراکم جمعیت افزایش پیدا کرده و شکل مهاجرت‌ها یا جابجایی‌های خیلی وسیع در مناطق مختلف بر اینکه محله‌گرایی و اجتماع‌گرایی تاثیر مخفی می‌گذارد.

بنا بر تحقیقی که مدتی پیش دربارۀ «مشارکت شهروندی در حوزۀ امداد و نجات در زمان حوادث غیرمترقبه در شهر تهران» تحقیقی انجام داده بودم هرچه مناطق مهاجرپذیر و مهاجرخیزتر باشند، میزان مشارکت‌شان پایین‌تر است. چون کسی که بخواهد یکسال در منطقه‌ای زندگی کند، به آن احساس تعلقی ندارد که بخواهد خودش را به خاطر محله‌ موقتش به خطر بیاندازد. برنامه‌هایی که توسط مدیران شهری به اجرا درآمده، روزبه‌روز هویت‌های محله‌ای را کمرنگ و کمرنگ‌تر کرده اما در یک تصور ساده‌انگارانه مدیران شهری فکر می‌کنند که میزان درآمدهای شهرداری‌ها را افزایش داده است. درحالی که اتفاقا بالعکس با محله‌گرایی است که میزان امنیت منطقه، میزان کنترل‌های اجتماعی بر منطقه، میزان دفاع از محیط‌هایی که بی‌دفاع هستند افزایش پیدا می‌کند. بارها شنیده‌ایم شهر پایدار شهری است که درآمدش زیاد باشد، اما شهری که درآمد پایدار داشته باشد، شهری است که بتواند هزینه‌هایش را به صورت کارآمدی تامین کند و دخل‌وخرجش را منطقی و معقول پیش ببرد.

فرهنگ و مدیریت شهری: گسترده‌کردن حیطۀ وظایف‌ شهرداری حتی تا اقدامات فرهنگی، این تصور را در مدیران شهری ایجاد می کند که به درآمد بیشتری نیاز دارند پس باید عوارض‌ها را افزایش دهند، و خدمات در شهر را تا حد ممکن پولی‌ کنند تا شهرداری درآمد بیشتری کسب کند. حال آنکه برای مثال، تعریف تخصصی فرهنگ، برای شهرداری که در حوزه ساخت‌وساز و سامان‌دادن به فضای فیزیکی شهر کار می‌کند، باید این باشد که خیابان را تمیز می‌کند، سیمای شهر را منظم می‌سازد، شکل کوچه‌ها، عرض کوچه‌ها، تعداد طبقات و موارد مشابه را با نظم، اصول و قاعده پیش ببرد. اما گاهی شهرداری‌ها تعریفشان از کار فرهنگی را تا حمایت از فعالیت‌های فرهنگی موسسات و نهادهای دیگر فرومی‌کاهند.  

کار فرهنگی شهرداری جز این نیست که آدم‌هایی که در خانه‌های این شهر زندگی می‌کنند به یک نهاد تخصصی مثل شهرداری اعتماد داشته باشند. بگذارید مثال روشن‌تر دیگری بزنیم. شهرداری و نهادهای مختلف به منظور فرهنگ‌سازی شهروندان، مرتب اعلام می‌کنند که ما دچار کم‌آبی هستیم و مشکل کمبود آب داریم، ولی در طول همین سالی که مشکل کم‌آبی داریم، در حاشیۀ شهرها که باید به عنوان یک کمربند سبز شهر را دربر بگیرند، برج‌ها بالا می‌روند. شهروندان از نهادی که باید به آن اعتماد کنند و به گفته‌هایش، می‌پرسند که اگر ما مشکل کم‌آبی داریم، آب این خانه‌ها را چگونه می‌خواهیم تامین کنیم؟

برای معکوس‌شدنِ روند کالایی شدنِ شهر باید ابتدا درباره وظایف شهرداری، قدرت و توان پیش‌بری مدیریت و فعالیت‌های شهرداری و نظارتی که توسط نهادهای دیگر بر آن صورت می‌گیرد سخن گفت. تجربۀ شورای شهر نشان می‌دهد که این نهاد نمی‌تواند بر فعالیت‌های شهری نظارت کامل کند، یا اگر هم بخواهد نظارت کند خیلی زود تفکر مدیریت شهری را به خود می‌گیرد و نمایند‌گی از سوی شهروندان را فراموش می‌کند.  روندهای حاکم در حوزه های شهری ما نشان می‌دهد که کسی به فکر برنامه بلندمدت و آینده شهر نیست.

مسئولیت‌پذیری در مقابل تحولات شهر تقریبا از بین رفته است. افراد و سازمان‌ها برای مدیریت شهر و کنترل تحولات آن احساس ناتوانی می‌کنند و هیچ مدیریت یکپارچه‌ای وجود ندارد که بتواند بر این شرایط تاثیر بگذارد. کالایی‌شدن محصول همین عدم هماهنگی‌هاست که روزبه‌روز افزایش پیدا می‌کند. همه می‌گوییم شهر کالایی شده است، ولی هیچکس سراغ دلایل و راهکارهای مقابله با آن نمی‌رود. تنها نقد می‌کنیم و نقد، درحالی که شهر ما تشنۀ همفکری و راه‌حل است.

*استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران

برچسب‌ها:

نظر شما