شناسهٔ خبر: 30426 - سرویس استان‌ها
نسخه قابل چاپ

برگی از کتاب «ناجیان راه‌ها»؛

گردآوری خاطرات راهداران استان قزوین در یک کتاب/ جایی که آسمان هم یخ زده بود

راهداری کتاب «ناجیان راه ها» کتابی است که خاطرات راهداران زحمتکش استان قزوین در آن جمع آوری و به همت مدیریت راهداری، اداره روابط عمومی و حمایت اداره کل راه و شهرسازی استان قزوین منتشر شده است.

خواندن برگی از کتاب «ناجیان راه‌ها» با نام «سپیده آرام» نشان دهنده فضایی است که راهداران در آن کار و تلاش می‌کنند.

«آخرین روزهای اردیبهشت بود و باران بهاری بی‌امان می بارید. نزدیک به ۲۰۰ خودروی سواری و کامیون در مسیر مینودشت به سرمارود گرفتار سیلاب شده بودند. شدت سیلاب یک کامیون را هم از مسیر منحرف کرده و از جاده بیرون برده بود.

با دو دستگاه لودر و یک دستگاه گریدر به محل حادثه رسیدیم، آن زمان من سرپرست کارگاه مینودشت بودم. با دیدن وضعیت جاده و خودروهای گرفتار شده در سیل، می شد اطمینان کرد که با این تعداد ماشین آلات و تجهیزات قادر به بازگشایی راه و امدادرسانی نیستیم.

همزان با آغاز عملیات، با بخشداری هماهنگ کرده و دو دستگاه لودر هم از بخش خصوصی به کمک گرفتیم. باران می بارید و با آن کلنجار می رفتیم. امان نمی داد و هر لحظه ممکن بود ریزش کوه یا حرکت رسوب اتفاقات ناگواری را رقم بزند. امکان اینکه بتوانیم به سرعت خودروها را از میان سیلاب نجات دهیم وجود نداشت، برای همین قبل از هر چیز باید فکری به حال سرنشینان می کردیم تا از تلفات جانی جلوگیری شود. چاره ای نبود، با ماشین های سواری کمک دار مشغول جابجایی مسافران شدیم. من هم با ماشین خودم دست به کار شدم...

ترسیده بودند و نمی دانستند که چه باید کرد. از یک سو نگران ماشین خود بودند که باید زیر آن باران و در میان سیلاب رها میشد، از سوی دیگر فکر جان خود و همراهانشان که هر لحظه ممکن بود با یک اتفاق پیش بینی نشده به خطر بیفتد. هر قول و وعده ای که به ذهنم می رسید به آنها می دادم تا راضی شده و با ما همراه شوند... نمی دانم، شاید سعی می کردم آرامشان کنم... امید بدهم... ولی در آن بارانِ بی امان و آن سیلابِ خشمگین، حرفهایم بیشتر شبیه داستان بود... شبیه شعر... در ۲۷ سال سابقه دوران خدمت بیشتر یاد گرفته بودم کار کنم تا حرف بزنم، ولی آنجا و برای آن مسافران نگران و وحشت زده باید حرف می زدم، بی امان و با اطمینان، باید می گفتم: «نگران نباشید... این بارون هم تموم میشه ... من بدتر از ایناشم دیدم، فکر ماشینتونو نکنین، هوا که آروم بشه صحیح و سالم تحویلتون میدیم... فعلا باید زودتر بریم... ».

ماشین در گل و لای و سیلاب می لغزید و گهگاه اختیارش از دستم می رفت و ترس را به جانم می ریخت، ولی وقت باختن نبود. دست کم وقت باختن من نبود ... نمی دانم چند بار رفتم و برگشتم و مسافران را از آنجا خارج کردم... همکاران هم مشغول بازگشایی جاده و خارج کردن ماشین‌ها از میان سیلاب...

... نزدیک صبح بود که راه باز شد. نمی دانم شاید بخاطر باز شدن راه بود که سپیده زد، انگار ابرهای سیاهِ پرباران منتظر بودند که راه باز شود تا بروند. از لابلای ابرهایی که می‌رفتند اشعه‌های خورشید اردیبهشت ماه می‌تابید، آنقدر هوا زیبا بود که انگار چنین شبی هیچوقت نیامده و چنین بارانی اصلا نباریده ...»

قابل ذکر است که این کتاب با تلاش و همت مدیریت راهداری، اداره روابط عمومی و حمایت مدیرکل راه و شهرسازی استان قزوین گردآوری شده و به یاری پروردگار یگانه پیشکش راهداران ارجمند و فداکار و همچنین مردمان گرانمایه این سرزمین کهن خواهد شد.

نظر شما