هادی ضیاءالدینی هنرمند مجسمهساز یکی از مشاهیر بزرگ کردستان ما را در عمارت پدری خود که یکی از ساختمانهای قدیمی و با ارزش شهر سنندج است پذیرا شد. وی که سالهای سال است در سنندج سکنی دارد در خانوادهای اهل شعر و عرفان در سال ۱۳۳۵ در سنندج و در محله جورآباد به دنیا آمد. پدرش شیخ جمیل از شعرای کردستان و مادرش حاجیه خانم احترام ناصرزاده از زنان تحصیل کرده و عامل موثری در تشویق وی برای دنبال کردن هنر مجسمه سازی بود. گفتوگوی ما را در سفری که به استان کردستان و به خانه این هنرمند انجام شد میخوانید؛
این هنرمند مجسمهساز قبل از شروع گفتگو درباره علل گسترش حاشیه نشینی و راهکارهای یک هنرمند برای بهبود وضعیت موجود، سخنان خود را اینگونه آغاز کرد: اینکه برخی از افراد قدیمی سنندج راضی به زندگی در آپارتمانهای جدید نیستند و حاضرند به رغم امکانات کمی که وجود دارد در همان محیط قبلی خود که از خشت و گل ساخته شده زندگی کنند به حس تعلق ارتباط دارد و اگرچه عدهای آن را عادت تلقی میکنند که در صورت ایجاد عادت جدید میتواند برطرف شود اما واقعیت این است که این مسالهای را باید تحتعنوان نوستالژی یا حس تعلق بشناسیم. مسالهای که نه عادتبردار است و نه میتوان از آن چشمپوشی کرد. هرکسی به محیطی که در آن پرورش پیدا کرده حس نوستالژی دارد.
این حس تعلق را چطور میتوان مدیریت کرد؟
نوستالژی حس هماهنگی تمامی اجزای روح آدمی با اجزای محیط است که این روزها کمتر به آن توجه میشود. امروزه متاسفانه نیازهای روحی خود را که ریشه در گذشته، تاریخ، محیط جغرافیایی، فضای روانی و روحی دارد رها میکنیم و الگوبرداریهای غریبی میکنیم. الگوبرداریهایی که نه به دلمان مینشیند و نه سیمای شهرهایمان را چشم نواز میکند، به نوعی از دو سوی بام افتادهایم. به همین دلیل نیز غرابت روحی باعث میشود انطباق روحی از بین برود و انسانها احساس امنیت روحی و روانی نداشته باشند.
حس تعلق شما به محلهای که در آن بزرگ شدید چگونه است؟
در محلهای به نام «جولآباد» بزرگ شدم. روال در تمامی محلات قدیمی و گذشته اینگونه بود که فرزندان زمانیکه ازدواج میکردند تا مدتی در همان خانه میماندند و در نهایت در همان محل نیز به صورت مستقل ساکن میشدند. بدین معنا، شیوه زندگی از طریق نسل گذشته به نسل آینده منتقل میشد بدون آنکه احساس گسست ناگهانی رخ دهد و انسان را از خود بیگانه کند، اینها حداقل ارزشهایی بود که در محلات و زندگی قدیمی میتوان به وفور یافت. همچنین از جنبههای دیگر خانهها، نوع معماری آنها و احساسی که زندگی در آنها به انسان میداد و بافت شهری همگی در جهتی هماهنگ بودند. معتقدم در زندگی گذشته ما و نزدیک به نیم قرن گذشته هیچ چیز اتفاقی نبود. معماران، هنرمندان و تمامی کسانی که در شکلگیری محیط نقش داشتند خروجی کارشان بر اساس نیازهای روحی انسانها بود. در حال حاضر، وقتی به معماران میگوییم میخواهیم خانه بسازیم عموما کتابی غربی را باز میکنند و کار این چنین ناهماهنگ آغاز میشود و شهروندان نیز چون این ملاکها و ارزشها را از طریق تلویزیون آموزش دیدهاند بهبه میکنند، فارغ و بیخبر از این حقیقت که چه ثروتی را دارند از دست میدهند؛ معماری خردگرایانه ایرانی.
عمارتی که در آن زندگی میکنید ساختمانی زیباست که معماری ایرانی در جای جای آن موج میزند، در این عمارت چه حسی دارید؟ در حالی که کمی آن طرفتر از شهر، معماری ناهنجاری تحتعنوان حاشیهنشینی شکل گرفته است؟
در حال حاضر در عمارتی قدیمی زندگی میکنم که هرکس به آن وارد می شود اولین جمله و احساسی که هنگام ورود دارد و آن را بیان میکند این است که این جا چه صفایی دارد! ظاهرا ممکن است این احساس برگردد به حوض، فواره و عمارتی مجلل، اما واقعیت چیز دیگری است. از اساس طراحی معماری، قوسها، پنجرهها، نسبتها و همبستگی که هر بخشی از خانه به هم دارند، همه نیازهای روحی تامین میشوند و به همین خاطر است که افرادی که به اینجا میآیند حس بسیار خوبی دارند و در این مکان احساس امنیت و آرامش دارند. اما در مورد حاشیه نشینی و این که معماری ناهنجاری در اطراف شهرها شکل گرفتهاند سوالی است که مسئولان باید به آن پاسخ دهند. معتقدم وقتی نیاز امنیت روحی و روانی افراد تامین نشود انسانها از خود بیگانه میشوند و این مسالهای جهانی است که بویژه در کشورهای جهان سوم به معضلات شهری ختم شده است زیرا در این کشورها سرعت عدم انطباق بالاتر از کشورهای پیشرفته است.
به نظرم تغییر معماری با الگوهای غریب، لطمه بزرگی به شهرها وارد کرده است. این ممکن است انتظار بیمورد جلوه کند که ما بار دیگر به گذشته نگاه کنیم و معماری و سبک زندگی را مورد بازنگری قرار دهیم، معتقدم تنها در این صورت است که میتوانیم برخی از مشکلات موجود شهرها را حل کنیم. اینکه شهرهای جدیدی بسازیم و الگوهای معماری خود را نادیده بگیریم به خطا رفتهایم.
آیا عناصر و مجسمههای شهر سنندج را کافی میدانید و اصولا آیا توسعه و اجرای تازهای از آنها در سطح استان به هویت بخشی و اعتلای فرهنگ و سبک زندگی ساکنان شهرها کمک میکند؟
بر اساس آمار، به نسبت تمام شهرهای ایران حتی شهرهای بزرگ، سنندج بیشترین مجسمه را دارد. هیچ شهری به اندازه سنندج مجسمه و المانهای فرهنگی ندارد و از این بابت در رتبه خوبی هستیم. اما اگر بتوانیم به گسترش آنها البته درست فکر و اقدام کنیم نیز ایده خوبی است که امیدوارم به گوش مسئولان برسد.
بافتهای حاشیه شهری سنندج چنان است که گویی ساکنانش به دلیل نیاز به سرعت و بدون رعایت هیچگونه ضوابطی آن را ساختهاند. به همین دلیل در نما و معماری عموما مشکلات بیشماری را شاهد هستیم، آیا در زمینههای فرهنگی و هویتبخشی با المانهایی مانند مجسمه میتوان به بهبود در این بافتها که عمر کوتاهی دارند و فاقد ویژگی قدمت هستند کمک کرد؟ آیا معماری میتواند بخشی از کمبودهای شهری را جبران کند؟
معماری و بطور کلی هنر همیشه کمک حال جوامعی است که در حال فروپاشی است، هرچند معتقدم انسان نباید زیادهخواه باشد اما هنر یکی از عوامل بسیار تاثیرگذار بر همه رخدادهای اجتماعی است؛ اما به اندازه خود تاثیرگذار میگذارد. بسیاری از ساختارها، مبانی اقتصادی و شکل سیاست و نوع عملکرد دولتها هستند که تعیین میکنند شهرها چه ویژگیهایی داشته باشند و جمعیت آنها به چه شیوهای گذران زندگی کنند و اشتغال داشته باشند.
توضیحی در مورد مجسمههایی که در شهر سنندج میبینیم بفرمایید؟
در مورد مجسمهها و المانهایی که در شهر سنندج وجود دارد این توضیح را بدهم که سعی کردیم به مفهوم آزادی نزدیک شویم. فرم و قالب آن عام و کلی است و در بقیه المانهای شهری سعی کردیم از شخصیتهای سنندج استفاده کنیم، از لباس محلی و حتی در جاهایی که تمرکز داریم به عنوان نشانههای فرهنگی میتوانم به «خانه کرد» اشاره کنم که خودم دو پروژه را در دست اجرا دارم یکی «مشاهیر کرد» و دیگری مجموعه تیپهای مناطق مختلف کردستان است. اینها حداقل تلاشهایی است که داریم انجام میدهیم. مهمتر از کار ما تامین زیربناهای ساختاری جامعه است که در این مورد دولت باید قدمهای جدی بردارد.
مشکلاتی که در بافتهای حاشیهای و حاشیهنشینیهای سنندج وجود دارد نبود کوچکترین سازمان، دستگاه و خانههایی است که به بحث فرهنگ کمک کند مثل خانههای فرهنگ یا سرایمحلات که در آن مباحث فرهنگی و سبک زندگی مطرح میشود، آیا ایجاد این دفاتر تاثیرگذار است و میتواند به توانمندسازی و پس از آن به بهسازی کمک کند؟
معتقدم تاثیر مستقیمی ندارد. اینکه انتظار داشته باشیم با تغییر معماری و رویکرد شهرسازی همزمان و در فاصله زمانی کوتاهی انسانها نیز تغییر کنند امکانپذیر نیست. تاثیری که دارد به لحاظ جنبه روانشناسی است. وقتی افراد در محیطی زندگی کنند که آرامش روحی داشته باشد، پیامد این آرامش روحی حداقل مهربانی است یعنی نوعی رجوع به ارزشهای گذشته.
زیباسازی شهری چطور؟ با توجه به اینکه شما در چندین پروژه زیباسازی شهری نیز نقشآفرین بودهاید. با توجه به اینکه آنچه که در شهر دیده میشود بیشتر المانهای خشم و خشونت است؟
اینها همه تحفههای مسئولان است. وقتی مسئولی انتخاب بجا و درست نکند پیامدهایش نیز ناهماهنگ و ناهمخوان خواهد بود. معضلی که در بیشتر شهرها با آن مواجه هستیم این است که مسئولانی مانند شهردار که وظایف دیگری را بر عهده دارد تصمیم میگیرد چه مجسمهای با چه خصوصیات و چه فرم و شکلی ساخته شود نه اهل فن!
نظرسنجی از مردم برای اینکه چه نوع فضای عمومی را میپسندد در این شهر صورت میگیرد؟
فکر میکنم نظرسنجی از مردم نتیجه مطلوبی نخواهد داشت. اهل عمل قبل از اجرا، شناخت اجتماعی کسب میکند، برخورد روانشناسانه و بررسی میکند، روح و روان یک شهر را میشناسد و بر اساس آنها بدون آنکه از تک تک افراد نظرخواهی شود میتواند نتایج علمی کار را در اجرا تعمیم دهد.
سخن آخر....
مجسمههایی هستند که از تکهآهنهای قراضه و ماشینهای لهشده درست شدهاند در حالی که اینجا داشتن یک ماشین شاید آرزوی یک خانوار باشد. به نوعی بیزاری از ماشین و ماشینیسم را ایجاد میکنیم، در حالی که داشتن آن آرزوی برخی از خانوارهاست. از یک سو ما با اینکار تنفر خود را از آهن ابراز میکنیم از سوی دیگر شاهد هستیم بیشتر ساکنان ما آهن ندارند تا بر سقف خانههای خود بگذارند. اینها تناقض بین عملکرد مسیر زیباسازی شهر و واقعیتهای زندگی مردم است که با بیتوجهی نادیده گرفته میشود. /
گفت و گو: مژده نوروزی