از كهنترين اسنادي كه به دستمان رسيده؛ از نامه تنسر كه مربوط به آغاز پادشاهي ساساني است تا اواسط دوره قاجار، در غالب متون و اشعاري كه به نوعي پاي ايران به ميان آمده است، قدما ايران را داراي موقعيتي ويژه و به تعبيري در زمره معتدلترين اقاليم و دل عالم شمردهاند. بديهي است چند هزاره فرصت بسياري بوده براي اينكه اگر احيانا خلاف راي آنان اثبات ميشد در تلقي خود ترديد كنند وليكن شايد تنها در دوره معاصر است كه ما بر خلاف پدرانمان سرزمين خود را پرعيب و نقص يافتهايم و حتي وقتي به حسننظر آنان نسبت به ايران برميخوريم آن را از سر تعارف يا جهلشان ميشمريم و ايبسا آنان را به سبب اين خودستايي سرزنش كنيم و اين عيب را به فهرست بلندبالاي معايب ايرانيان بيفزاييم. ايران بنا به فهم امروز ما از هر جهت پر از نقايص و كاستي است.
از اوضاع طبيعي و جغرافيايي تا مختصات فرهنگي و اجتماعيمان را زير سوال ميبريم و در پي يافتن ريشه اين كمبودها هر چيزي را متهم ميكنيم؛ اينكه چرا در زاگرس كه آب كافي هست زمين به قدر كافي نيست؛ چرا از اين همه موهبتهاي طبيعي در سراسر كره زمين، دو كوير لوت و مركزي نصيب ايران شده و مثلا به جايشان دو درياچه بزرگ در ميانه ايران نيست؛ چرا البرز مسير آمدن ابرهاي بارانزا به داخل فلات ايران را سد كرده يا حتي اينكه چرا ايران به جاي همسايگي با كشورهاي قدرتمند و ثروتمند، در خاورميانه واقع شده و با افغانستان، پاكستان و عراق همسايه شده است.
از نظر ما در ايران هيچ چيز «سرجاي خود» نيست. اين حسي شبيه به سر بردن در تاريكي و ظلمت است؛ وقتي محيط را نميشناسيم و با چيزهايي در پيرامونمان مواجه ميشويم و احساس ميكنيم همهچيز به اشتباه در جايي قرار گرفته كه سد راه ما شود. با همين تلقي همه منابع و ثروت در اختيار را صرف رفع غلطهاي سرزمينمان و جبران كوتاهي گذشتگان در انتخاب اين سرزمين براي سكونت ميكنيم و مترصد روزي هستيم كه كوير لوت و مركزي را به ياري خزر و خليجفارس تبديل به درياچه كنيم؛ كوههايي را از سر راهبرداريم و به جايش كوههايي در جاي ديگر ايجاد كنيم؛ آب سرچشمههاي كارون را براي پرورش مرغابي به يزد انتقال دهيم، ابرها را بارور كنيم تا در جايي كه ما ميخواهيم ببارد و آب حاصل از بارش را به جاي جذب شدن در زمين در پشت سدهايي كه ساختهايم در زير آفتاب انبار كنيم.
گويي درصدديم ايران را به تصورمان از سرزمين ايدهآل نزديك كنيم؛ زمينهاي كه در آن همهچيز در جاي درستي قرار گرفته باشد. اين رفتارهاي ما بر «حاشيهنشيني» ما دلالت دارد؛ اينكه در ذهنمان جايي را «اصل» يا «متن» قرار دادهايم و برآنيم به آن مختصات تقرب جوييم. در اين حالت معمولا در اثر شناخت نادرست فهرستي از امتيازات طبيعي و اجتماعي و فرهنگي مثل دموكراسي، اقليمخرم، طبيعتزيبا، غذاي خوب و خلاصه همه چيزهاي دلخواه را به جايي ديگر نسبت ميدهيم و نسبت به چنين جايي شيداييم. يكي از تبعات شيدايي نسبت به متن، گرفتار شدن در پروژه «جهانيسازي» است. كشورهايي كه در تلاشند خود را به هر صورتي كه ميتوانند به متن نزديك كنند معمولا از هويت اصلي خود فاصله ميگيرند و همه ثروت و منابع خود را صرف شبيه شدن ظاهري به سرزمينهاي ايدهآل ميكنند. در واقع حاشيهنشيني به معني فقر يا عقبافتادگي تكنيكي و فني نيست بلكه بيشتر به معني عدم اعتماد بهنفس فرهنگي و هويتي است. اين باور كه هر آنچه هستيم در قياس با ديگران فاقد ارزش است.
البته رفتارهاي واكنشي ناشي از ابتلاي به حاشيهنشيني، فقط در صورت شيدايي بروز نميكند؛ ابراز خشم و تنفر نسبت به متن و پشت كردن به جهان نوع ديگري از رفتارهاي واكنشي است. كسانيكه بهبهانه مقاومت در برابر جهانيسازي با «جهانيشدن» نيز عناد ميورزند از اين قبيلند. چه آن گروهي كه نسبت به متن شيدايند و چه آن گروه كه با آن عناد ميورزند، تنها بر ظلمت دامن ميزنند و كاري براي روشن شدن فضا نميكنند. در حالي كه اگر نيك بنگريم متن يا حاشيه بودن امري ذاتي نيست؛ هيچ سرزمين و فرهنگي فاقد ارزش و اعتبار نيست؛ لذا اهل هر سرزمين به ميزاني كه موفق شوند ظرفيتها و ارزشهاي فرهنگي خود را آشكار كنند ميتوانند از تاريكي در حاشيه بودن رهايي يابند و به متن تبديل شوند و بالعكس. اگر قدماي ما ايران را دل زمين ميدانستند نه از روي جهل يا خودستايي، بلكه از آن رو بود كه آنان ايرانزمين را «به جا آورده» بودند.
به سخن ديگر آنان در اين سرزمين در روشنايي به سر ميبردند؛ درك درستي از جايجاي آن داشتند و خوب ميدانستند چطور از مزاياي آن بهرهگيرند و حتي كاستيها و تهديدهاي آن را به مزيت تبديل كنند. امروز مزيت بسياري از فرهنگها در مقابل تلألو خيرهكننده مظاهر تمدني جديد در تاريكي رفته و محجوب شده است؛ از آنجا كه «ظلم» و «ظلمت» از يك ريشه است، اشتباه نيست اگر بگوييم بسياري از قلمروهاي فرهنگي جهان به يكي از دو صورت فوق «تسليم ظلم» شدهاند و در ظلمت حاشيهنشيني مستقر شدهاند.
«تسليم ظلم» شدن با «مظلوميت» تفاوتي از زمين تا آسمان دارد. مظلوم هر چند موقتا به ظلمت رانده شده ليكن كسي است كه تسليم ظلم و ظلمت نميشود و تلاش ميكند كه در نهايت با رجوع به ارزشهايش اين ظلمت را روشن كند و اين نورافشاني تا جايي پيش ميرود كه متن ظلم را به حاشيه براند و خود تبديل به متن شود. بنابراين شناخت و باور و پافشاري بر ارزشهاي ايران و ايراني راه گريز ما از ظلمت حاشيهنشيني است.
* رئیس پژوهشگاه میراث فرهنگی سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری