شناسهٔ خبر: 30690 - سرویس مسکن و شهرسازی

بولدوزر بساز و بفروش‌ها خانه فروغ فرخزاد را آوار کرد/ روزگار بی‌هویتی و تخریب گردشگری‌ادبی

خانه فروغ خانه فروغ فرخزاد شاعره معاصر درحالی تخریب می‌شود که مدیرکل میراث‌فرهنگی، صنایع‌دستی و گردشگری تهران می‌گوید: نمی‌شود که هرکس دو روز در خانه‌ای زندگی کرد، ثبت ملی‌اش کنیم. این در حالی است که دنیا با مشاهیر خود به گونه‌ای متفاوت برخورد می‌کند.

به گزارش پایگاه خبری وزارت راه و شهرسازی، «رجبعلی خسرو آبادی» مدیرکل میراث‌فرهنگی، صنایع‌دستی و گردشگری استان تهران در واکنش به تخریب خانه «فروغ فرخزاد» گفته است: «نمی‌شود که هر کس دو روز در خانه‌ای زندگی کرد، ثبت ملی‌اش کنیم.» اظهارنظر او در شبکه‌های اجتماعی با واکنش‌های تندی مواجه شد. این سؤال را هم پیش آورد که آیا جهان هم با میراث ادبا و شعرای خود چنین برخوردی دارد؟ آیا آنها هم بی‌توجه به اسکناس‌هایی که لای کتاب‌ها قرار دارد(گردشگری ادبی)، هرلحظه تیغ نوسازی و مدرن‌سازی را به جان خانه‌های بازمانده از ادیبان و شاعران و نویسندگان می‌اندازند؟ با این استدلال که نمی‌شود هر کس دو روز درخانه‌ای زندگی کرد، از آن محافظت کرد و راه گردشگر ادبی را به آن باز گذاشت! آیا سکونت کوتاه مدت نمی‌تواند در جلب گردشگر ادبی مؤثر باشد؟

تیشه به ریشه

ایران در همین رابطه نوشت: لابد بسیاری بعد از خواندن چند سطر بالا این نکته را یادآور می‌شوند که یادگارهای مانده از مشاهیر یک کشور جزئی از شناسنامه یک ملت است و _بی توجه یا با توجه به «گردشگری ادبی» هم_ باید از آنها حراست و حفاظت کرد. این گزارش منکر این واقعیت ارزشمند نیست اما سوای این نکته مهم، پاسخ این سؤال هم بسیار شنیدنی است آیا جهان از دو روز سکونت مشاهیر در یک خانه گذری پول در می‌آورد یا نه تیشه به ریشه آن می‌زند؟ یک حساب وکتاب هم لازم است تا مشخص شود جهان از چند روز سکونت یک نویسنده معروف یا یک شاعر در خانه اجاره‌ای چقدر به جیب می‌زند؟

آتش زدن به مال

گردشگری ادبی ایران قبل از اینکه به خانه دوم فروغ برسد هم در حال خط خوردن بود. برای همین است که رفتن به خانه حسین منزوی در زنجان تنها «خیال خام پلنگ گردشگری ادبی» ایران است. این خیال آنقدر خام است که حتی تلاش‌ها برای نصب مجسمه او در شهر زادگاهش به خاطرمخالفت شورای دوم این شهر هم بی‌نتیجه ‌ماند تا آن‌طور که مسئولان این شهر می‌گویند: «حتی زنجانی‌ها هم شناخت کاملی از شاعر معروف و همشهری خود نداشته‌اند.»

تخریب خانه «صادق هدایت» آنجا مثل خوره روح را آهسته می‌خورد و می‌تراشد که برای مثال امریکایی‌ها از گردشگری ادبی خود سالانه یک میلیارد دلار درآمد دارند. خانه «عارف قزوینی» شاعر ملی در قزوین را هم کوبیده‌اند و به جای آن یک خانه مسکونی ساخته‌اند اما در شهر «پراگ»، زادگاه «کافکا» مسیرهایی برای گردشگری ادبی تعریف می‌شود تا گردشگران از میدان‌ها و کافه‌های محل گذر و استراحت این نویسنده دیدن کنند. یعنی گردشگران به جایی می‌روند که کافکا لحظاتی در آن خستگی کشانده و دلمشغولی برده است نه اینکه چند روزی زندگی کرده باشد. شاهد وطنی این مدعا هم وجود دارد. «آرش نورآقایی» پژوهشگر و راهنمای گردشگری می‌گوید که در یک سفر به پراگ ۱۲ یورو پرداخته تا فقط پنجره آبی آخرین خانه کافکا را ببیند.

در این روی سکه اما، آرامگاه ظهیرالدوله بیشتر وقت‌ها به روی گردشگر بسته است اما در شهر «برلین» یادمان‌های «موتزارت»، «بتهوون» و آرامگاه‌های مشاهیر، نویسندگان و موزیسین‌ها پر از گردشگر است. بتهوون فقط برای آلمانی‌ها ارزآور نیست. از هر کشوری که رد شده، در هر خانه‌ای که ساکن شده، حتی برای یک مدت کوتاه، امروز مقصد گردشگرانی است که مانند ریگ بیابان پول خرج می‌کنند تا بتوانند یک لحظه در حال و هوای آن روز‌های بتهوون نفس بکشند. اما در ایران مشاهیر یا در گوشه کتابخانه خاک می‌خورند یا خانه‌های به جا مانده از آنها خاک می‌شود.

«محبوبه نجف‌خانی» مترجم مجموعه آثار «رولد دال» می‌گوید: «امروز، کشورهایی چون امریکا که تاریخ و فرهنگ ندارند، برای خود گذشته و هویت می‌خرند؛ تا آنجا که کت و شلوار «برد پیت» در فیلم «اوشن الون» را به موزه می‌برند و با نهایت دقت از آن نگهداری می‌کنند، ولی ما خانه «پروین اعتصامی»، «حسین منزوی» و «صادق هدایت» را نابود می‌کنیم.»

در لندن گردشگران از خانه چارلز دیکنز و خانه‌ بنیامین جانسون که در آنجا نخستین لغت‌نامه جامع انگلیسی نوشته شد، بازدید می‌کنند. آنها می‌توانند در مکان‌هایی قدم بزنند که روزگاری لوکیشن داستان‌های پلیسی شرلوک هلمز بوده است. اما در کشور ما آنقدر این اتفاق‌ها دور از ذهن که خانه ساخته شده توسط «میرکریمی» برای یک «حبه قند» که می‌توانست یزدی کوچک در بغل گوش تهران باشد بعد از فیلمبرداری، برچیده می‌شود. آیا شهری مثل تهران با‌وجود این همه نویسنده و شاعر که در خویش پرورش داده و گورستانی چون ظهیرالدوله نمی‌توانست در قامت شهری چون استنفورد یا ادینبورگ خود را نشان بدهد. ادینبورگ فقط با شرلوک هلمز وهری پاتر پای گردشگران زیادی را در شهر خود بند کرده است.

اما جهان از گردشگری ادبی ما تنها حافظ را می‌شناسد و سعدی را. مردم دنیا با خواندن شعر حافظ با شیراز ارتباط برقرار می‌کنند. چرا اروپایی‌ها دلشان می‌خواهد یزد و کرمان را ببینند؟ چون نخستین برخورد آنها با ایران از طریق سفرنامه مارکوپولوست. پس دیدن یزد و کرمان هم نوعی گردشگری ادبی است. چون آشنایی اروپایی‌ها با ایران از طریق یک سفرنامه بوده است.

نویسندگان داستان‌های رئالیسم جادویی، چون «بورخس» اقرار کرده‌اند که بن‌مایه نوشتن داستان‌هایشان، کتاب‌هایی چون «هزار و یک شب» بوده است. اما امروز کمتر توریستی به یاد می‌آورد که سرزمین قصه‌های «هزار و یک شب» ایران است نه یک کشور عربی. مولوی هم که در دست ترکیه است.

آن‌طور که «اسماعیل قادری» استاد دانشگاه می‌گوید: «تنها با در دست داشتن مولانا و سرمایه‌گذاری درست در گردشگری ادبی سالانه میلیون‌ها دلار درآمد از گردشگرانی که برای دیدن مراسم بزرگداشت او به ترکیه و شهر قونیه سفر می‌کنند به دست می‌آورد.»

در سوی دیگر جهان «روزاموند ‌پیلچر» ۸۸ ساله، رمان نویس انگلیسی یک تنه، با داستان‌های خود توانسته رشد ۴۰درصدی گردشگری را در مناطق و مکان‌هایی که قصه‌های او در آن اتفاق می‌افتد، رقم بزند. رمان‌هایی که براساس برآوردهای مقامات گردشگری این کشور بیش از هرچیزی باب طبع آلمانی‌هاست. حضور توریست‌های آلمانی در منطقه «دوون» و «کورنوال» در جنوب‌غربی بریتانیا که محل وقوع رویدادهای داستانی یک رمان رمانتیک بوده، باعث این افزایش تأثیرگذار و چشمگیر گردشگر است. اتفاقاً گردشگران آلمانی در صدر گردشگران اروپایی ایران قرار دارند. اما آیا همانقدر که ادبیات انگلستان را می‌شناسند، با گردشگری ادبی ما آشنایند؟

در روسیه مردم از بولوار نوفسکی دیدن می‌کنند تا مکانی راکه الهام بخش «گوگول» پدر داستان‌نویسی مدرن روسیه بوده است از نزدیک ببینند. اما تلاش گروهی از تورلیدرهای ایران برای راه‌اندازی گردشگری ادبی براساس رمان «کلیدر» و «آتش بدون دود» بی‌نتیجه می‌ماند، چون زیرساخت‌هایی که بخواهد گردشگر را به حال وهوایی که «محمود دولت آبادی» از خراسان می‌دهد یا «نادر ابراهیمی» از «اینچه برون» و «گلستان» به تصویر می‌کشد، ببرد، وجود ندارد. وجود نداشتن در اینجا می‌تواند «اعتقاد نداشتن» هم معنا بدهد.

تراژدی شیرین و فرهاد

ایتالیایی‌ها برای «رومئو و ژولیت» شکسپیر «قبر نمادین» ساخته‌اند. یکی دو سال پیش «آرش نورآقایی» رئیس انجمن صنفی راهنمایان تور پیشنهاد داد که یک مقبره نمادین از «شیرین و فرهاد» ساخته شود و تراژدی این عشاق برای گردشگران یادآوری شود. اما پیشنهاد او در همان رسانه‌ها ماند و گزینه روی میز هیچ مدیری نشد. در حالی که پتانسیل مردمی برای راه انداختن مسیر گردشگری ادبی تا کوه «فرهاد تراش» در بیستون وجود دارد. هستند پیران وجوانان کرد که هر روز پای فرهاد تراش قصه خسرو و شیرین بخواند و از رهگذر حضور گردشگر رنگی هم به سفره خویش دهند! مگر گردشگری چیزی غیر از این است؟

«چارلز دیکنز» در خانه‌ای در لندپورت جزیره‌ «پورتسماوس» به دنیا می‌آید و مدت کوتاهی در آن زندگی می‌کند. یعنی زمانی که هنوز با رمان‌های تلخ‌اش از زیر پوست لندن، دیکنز نشده بود. اما این «چند صباح» بهانه تخریب خانه کودکی او نمی‌شود بلکه امروز به یکی از مقاصد گردشگری تبدیل شده و توریست‌ها می‌توانند زندگی مردم طبقه‌ متوسط روزگار چارلز را بخوبی ببینند.

در این موزه در دومین و چهارمین شنبه‌ هر ماه، افراد به صورت داوطلب لباس محلی می‌پوشند و در نخستین یکشنبه‌ هر ماه کتاب می‌خوانند. او بعدها خانه‌ای بزرگ در راچستر در «گذر هیل پلیس» خرید. شهری که دوستش داشت. این شهر اغلب ویژگی‌های فضای رمان‌های دیکنز را دارد. در ماه ژوئن، روچستر ۳ روز میزبان جشنواره‌ دیکنز است که در آن شهر چهره‌ دوران ویکتوریا را به خود می‌گیرد و مردم لباس آن دوره را می‌پوشند. در ماه دسامبر هم جشنواره مشابهی برگزار می‌شود.

همین الان یکی از خانه‌های اجاره‌ای پدر «جین آستین» محل حضور هزاران گردشگر در سال است؛ توجه کنید، خانه اجاره ای! بهانه خوبی برای تخریب است، نه...؟ در زمانی که جین در روستایی در استون تن، در نزدیکی شهر همپشایر (در جنوب شرقی انگلیس) زندگی می‌کرد، مناره‌ مخروطی به کلیسای روستا اضافه می‌شود و بعدها برای بزرگداشت جین آستن، یک بادنما به شکل قلم روی آن نصب می‌کنند. این بادنما امروز بهانه‌ای است برای دیدار از کلیسا. این سوی جهان اما خانه «پروین اعتصامی» میان ماندن و نماندن معلق است.

در کوبا کافی شاپی هست که می‌گویند «ارنست همینگوی» در آن قهوه می‌نوشیده و حالا این کشور کمونیستی، کافه را در تورهای گردشگری‌اش گنجانده و از آن پول درمی‌آورد. در حالی که «کافه نادری» که روزگاری پاتوق بسیاری از نویسندگان و شاعران بوده با سرنوشتی نامعلوم روبه رو شده است.

ایتالیایی‌ها در گردشگری ادبی از طریق «همینگوی» از کره آب گرفته‌اند. یکی از رستورانی‌های گران قیمت ونیز که مقصد گردشگری است، جایی است که می‌گویند همینگوی، داستان «آدمکش‌ها» را در آن نوشته است. توریست‌ها، کرور کرور پول می‌دهند تا بر آن میز و صندلی بنشینند.

ونیزی‌ها در حالی هرساله از رهگذر غذا خوردن همینگوی در این رستوران درآمدزایی می‌کنند که یکی دو سال پیش یک خانم مورخ با هزاران دلیل ثابت کرده یک هفته‌ای که همینگوی در ونیز بوده، پولی نداشته که بتواند در رستوران غذا بخورد. چطور می‌توانسته هر روز به این رستوران بیاید!؟ یعنی همینگوی در حالی از امریکا تا ایتالیا برای آنانی که گردشگری ادبی را خوب می‌شناسند نان و آب داشته است که امروز در این نکته که آیا اصلاً می‌توانسته وارد رستوران بشود یا نه، شک و شبهه وارد است!

در وین اتریش ۱۶-۱۵ ویلا و آپارتمان وجود دارد که از آن به‌عنوان موزه بتهوون نام می‌برند. وینی‌ها درحالی سفت و سخت به موزه‌های بتهوون چسبیده‌اند که بتهوون موسیقیدان بزرگ آلمانی تنها مدت کوتاهی را در یکی از آن اتاق‌ها اقامت داشته است.

بعضی از موزه‌ها فقط یکی دو اتاق در طبقه چهارم یا پنجم ساختمانی بلند دارند که شماری از وسایل بتهوون از قبیل پیانو، عینک، زیلو، صندلی، قاب عکس و نظایر این‌ها را به همان صورتی که آهنگساز پرآوازه از آنها استفاده می‌کرد، نگهداری می‌شود. یکی از این موزه‌ها، خانه‌ای قدیمی و محقر در مرکز وین است. جایی که کاخ باشکوه «هابسبورگ» (قصر امپراتوران اتریش) بارو به رخ گردشگر می‌کشد. بتهوون تنها دو ماه در این اتاق زیسته است، اما برای دیدن آن حداقل باید ۴۰ پله مارپیچ چوبی را پشت سرگذاشت.

با صدای ناله گون پله‌ها که نشان از قدمت آنها دارد. در نهایت آنچه انتظار تو را می‌کشد، دو صندلی، چهار عدد قاب عکس، یک پیانو و یک زیلو است. همین! که البته گردشگران زیادی را به سوی خود می‌کشاند. وضعیت خانه‌های موقت بتهوون در وین درحالی است که این هنرمند متعلق به کشور آلمان است نه اتریش.

 اما در ایران درست زمانی که رونمایی یکی از نامه‌های «فروغ» به ابراهیم گلستان به موج پر بحثی در میان افکارعمومی و شبکه‌های اجتماعی منجر می‌شود، خانه فروغ با خاک یکسان می‌شود تا افکارعمومی باردیگر شاهد به آتش کشیدن «اسکناس»‌هایی باشد که لای کتاب‌ها خاک گرفته‌اند! با این بهانه که دو روز زندگی یک شاعر مشهور ارزش این حرف‌ها را ندارد. اما حساب وکتاب‌های دیگران چیزی دیگری می‌گوید./