دختر کوچک با پوست سبزه اش بسیار پر جنب و جوش است. بیشتر از آن که دلش باشد تا با مادر در خانه بماند و آشپزی کند، دلش هوای کوچه را دارد. آرامش خانه را دوست دارد اما برایش کسل کننده و ملال آور است، قالیبافی در خانه آنها رسم است، یک هنر است و علاوه بر آن منبع در آمد، به خوبی فوت و فن آن را از مادر فرا گرفته اما باز هم دلش به آن رضا نیست. آدم یک جا نشستن نیست. دلش سفر می خواهد، می خواهد ماجراجویی کند و سوار بر قالیچه پرنده همه کشورهای دنیا را ببیند.
مهناز کوچک از همان کودکی یک مطلب را خوب فهمیده و آن هم این که آنقدر در بدنش انرژی دارد که نمی تواند در خانه بند شود و آنقدر رویاهای شفاف و روشن در برابرش ظاهر می شوندکه هیچ چیز نمی تواند او را از رسیدن به آنها باز دارد. خیلی از دخترهای کوچک هستند که عاشق فوتبال اند و تا زمانی که قد نکشیده اند با برادرانشان فوتبال بازی می کنند، خیلی از دختربچه ها در ذهنشان تصور می کنند سوار بر اسبی سفید همه دنیا را پشت سر می گذارند اما فقط عده کمی از آن ها رویاهاشان را دست نیافتنی نمی دانند و برای رسیدن به آن تلاش می کنند.
مهناز بهرامی به دنبال آرزوهایش می رود، می خواهد کار کند، می خواهد روی پاهای پرتوان خودش بایستد، او به خودش بیش از هر کس دیگری در این دنیا اعتماد دارد، اول خدا و بعد دستان پر توانش، قالیباف خوبی است، نقش و نگار دلفریب قالی را خوب می شناسد اما می داند که جایش در کنار دار قالی نیست، می داند که باید به فراسوی خانه و دار قالی برود. جاده اسم او را فریاد می زند، وقت رفتن است. هیچ چیز او را نمی ترساند. نه صدای خندههای تمسخر آمیز او را دلسرد می کند و نه تحقیر، اندوه به جانش می ریزد اما صبر این دختر زیاد است، او دختری نازک نارنجی نیست، دستانش با کار بیگانه نیست، تمام دختران روستا دستانشان از نوازشهای دار قالی زبر شده است و کمرشان از کار سخت خم ، او کم در زندگیش کار نکرده اما کارش بی مزد و ارج بوده است، حالا اما دیگر می داند چه می خواهد، با دست های خالی و دلی روشن و قوی به جنگ همه آنچه می رود که آرزوهایش را به چالش می کشند. کار کردن برایش لذت بخش است، به پدر نشان می دهد که چه در چنته دارد. راننده می شود، تاکسی تلفنی راه می اندازد و به زنان سرپرست خانوار نان می رساند، راننده کامیون ۱۸ چرخ می شود و در جاده ها پیش می راند، تمام سختی های کار را به جان می خرد تا ثابت کند یک زن می تواند و هیچ فرقی با یک مرد ندارد.
می تواند سنگین ترین کارهای مردانه را هم انجام دهد، آن هم سخت تر، چرا که جامعه با مرد همراه است و کمکش می کند اما یک زن اول باید خودش را اثبات کند. خیلی باید تلاش کند تا اعتماد جامعه را جلب کند که می تواند، چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید، مهناز چشمها را شست و نشان داد که جور دیگری هم می توان به زن نگاه کرد.
شیرزن اهل الیگودرز لرستان از بچگی عاشق رانندگی و ماشینهای سنگین بود. رویای کودکی اش راندن کامیون و تریلر بوده و همیشه با حسرت به رانندگانی که با ماشینهای سنگین در جاده ها می راندند نگاه می کرد. او اجازه نداد این حسرت تبدیل به حسرت تمام عمرش شود و تصمیم گرفت به رویاهایش جامه عمل بپوشاند. هر چند این کار در یک شهرستان کوچک که هنوز باورهای قدیمی و سنت های کلیشه ای بر مردمان آن حکمفرماست، کار بسیار سختی است اما باورهای قدیمی و مانع تراشی های بی دلیل او را مایوس نکرد زیرا ترس و نا امیدی با وجودش بیگانه است و حالا او تنها زن راهدار کشور است و در آستانه ۴۰ سالگی کوله باری از تجربیات را تلخ و شیرین را با خود حمل میکند.
دوران کودکی
دختر روستایی بازیگوش عاشق بازیهای پسرانه است حتی وقتی با بچههای روستا گل بازی می کند، با گل تراکتور و نیسان درست می کند. از همان کودکی با نقش و نگار قالی آشنا می شود و وقتی ۹ ساله می شود دیگر یک استاد قالیبافی است، او نقشه می زند و خواهرانش چاله پر میکنند.
بزرگتر که می شود بازی های کودکانه هم جدی تر می شوند. مهنازی که تا قبل از سن بلوغ با برادرها و پسرهای روستا فوتبال بازی می کرد حالا فوتبال را به شکل حرفه ای دنبال می کند. علی رغم تمام مخالفت ها بالاخره به عضویت تیم فوتبال آلومینیومسازی اراک درمی آید، مهاجم، نوک حمله، هافبک. مهناز یک سال تمام در تمام این پستها بازی می کند اما با وجودی که آرزوی تیم ملی را درسر می پروراند به دلیل دوری راه توسط پدرش از ادامه دادن فوتبال منع می شود و آرزوهایش برای ستاره فوتبال شدن همین جا به خاک سپرده می شود. اما او هنوز جوان است و آرزوهای بسیاری در سر دارد.
با مهاجرت از روستا به الیگودرز، شرایط برای او فراهم می شود تا اولین گام را برای تحقق رویاهایش بردارد، بنابراین در سال ۸۳ گواهینامه رانندگی می گیرد. همزمان سوپرمارکتی راه اندازی کرده و بعد از اخذ گواهینامه رانندگی به تعلیم رانندگی می پردازد. در سال ۸۶ اما تصمیم بزرگی می گیرد. راه اندازی آژانس بانوان در الیگودرز! این تصمیم در آن شرایط و در آن سال ها آنقدر دور از ذهن است که هیچ کس او را جدی نمی گیرد و عدهای به او و افکارش به دیده تمسخر نگاه می کنند. بعضی از مسوولان وقت با او همراهی نکرده و سنگ پیش پایش می اندازند. راه اندازی آژانس بانوان برای او یک سال و نیم طول می کشد و وقتی خاطرات آن روزها برایش زنده می شوند، بغضی سنگین گلویش را می فشارد، هیچ کس او را جدی نمی گیرد حتی صحبت های خانواده اش رنگ نا امیدی دارد و هر کس سعی می کند به نوعی او را از این تصمیم منصرف کند. اما او عزمش راجزم کرده و نیش وکنایه حرف های دیگران و نصیحت هاشان که دختر را چه به این کارها ! در او هیچ تاثیری ندارد.
به سوی موفقیت
در شرایطی که بسیاری به دنبال نا امید کردن مهناز هستند، فرماندار رویه متفاوتی در پیش می گیرد و از او حمایت کرده و او را تشویق به ادامه مسیر می کند. اما راه سختتر از چیزی است که تصورش را میکرد. از الیگودرز به خرم آباد فقط یک سرویس رفت و آمد وجود دارد که ساعت ۴ و نیم صبح حرکت می کند و مسافران آن فقط سربازها هستند. خانه مهناز تا ایستگاه اتوبوس یک کیلومتر فاصله دارد اما با وجود تاریکی، سرمای سرد زمستان و سگ های ولگردی که در این مسیر همراهی اش می کردند ترسی به دلش راه نیافت. آنقدر مسیر الیگودرز – خرم آباد را رفت و آمد تا بالاخره به خواسته اش رسید.
اما تحقق این خواسته که در کلانشهرها روندی عادی داشت در شهر کوچکی مانند شهر زندگی مهناز به این آسانیها نبود، یکی از دستاندرکاران برای ناامید کردن مهناز به او می گوید که به افراد فقیر مجوز نمیدهیم. این حرف مثل خنجری بر قلبش می نشیند و عزمش را برای ادامه راه چند برابر می کند. او این بار راهی تهران شده و به دفتر ریاست جمهوری میرود و سرانجام موفق می شود مجوز راه اندازی آژانس بانوان را بگیرد. برای افتتاح آژانس بانوان مراسمی برگزار میکنند و فرماندار او را پیشمرگ زنان دیگر شهر میخواند.
مهناز که با پیگیری و دوندگیهای بسیار بالاخره به خواستهاش می رسد، سدی را نیز از سر راه زنان برمیدارد؛ به فاصله کمتر از یک هفته دومین آژانس بانوان در الیگودرز راه اندازی میشود و اکنون هم در خرمآباد و هم در الیگودرز چندین آژانس بانوان وجود دارد.
اما راه اندازی آژانس تازه آغاز مشکلات دیگری است: «روزهای اول آژانس بانوان برای مردم غریبه بود، مزاحم تلفنی داشتیم و برخی واقعا اذیت میکردند. از طرفی خودم ماشین نداشتم و به کمک فرماندار توانستم سال ۸۸ حدود ۵ میلیون تومان وام بگیرم و یک پژو آر. دی خریدم.»
در ادامه موفق می شود با آموزش و پرورش برای سرویس مدارس قرارداد ببندد و زنان سرپرست خانوار را تشویق می کند که وارد کار شوند، بانوانی که توانستند از این راه نان آور خانواده اشان شوند.
اخذ گواهینامه پایه یک و ترانزیت
راه اندازی آژانس بانوان تنها نقطه عطفی برای تلاش های بیشتر و رسیدن به آرزوهای دوران کودکی بود. این بار آستین ها را بالا زد و گواهینامه پایه یک را گرفت. برای گرفتن گواهینامه پایه یک راهی بروجرد می شود که ۱۲۰ کیلومتر تا الیگودرز فاصله دارد و طی ۶ ماه موفق به اخذ گواهینامه پایه یک و نیز مجوز ورود و خروج پالایشگاهی و حمل و نقل مواد خطرناک می شود. بعد از این که گواهینامه پایه یک می گیرد، با قرض و وام موفق به خرید یک کامیون چینی می شود.
حالا مردم هنگام عبور از جادهها زنی را می بینند که تک و تنها پشت تانکر حامل گاز نشسته در حالی که لبخند به لب دارد. او با تانکر حامل گاز مایع به تمام کشور سرک می کشد و ۸ سال از این شهر به آن شهر سوخت جا به جا می کند.
درست زمانی که فکر می کند به خواسته اش رسیده است، کامیون چینی دستش را در حنا می گذارد، به ناچار آن را می فروشد و دوباره مجبور است از نو شروع کند. هیچ نهاد و سازمانی حاضر به جذب راننده خانم نیست. بارها پیشنهاد کار دفتری را رد می کند. کار کردن در یک اتاق کوچک با کلی ورق و کاغذ چیزی نیست که مهناز را راضی کند، نمی تواند از جاده و سفر دل بکند. روحش پر می کشد برای جاده اما در وانفسای بیکاری و بی پولی به پیشنهاد فرماندار به راهداری شهر میرود. در راهداری، ابتدا او را به عنوان راننده نمیپذیرند و فشار زندگی او را ناگزیر از پذیرش شغل دفتری در راهداری شهر میکند. ولی فقط یک ماه دوام می آورد و اصرار، پافشاری و دوندگیهای او بالاخره جواب میدهد و به عنوان راننده در اداره راهداری الیگودرز جذب میشود.
مهناز اکنون تنها راهدار خانم در کشور است. زمستان ها برف روبی و تابستان ها نیز لکه گیری و شانهسازی انجام می دهد. راننده برف روبی که عاشق شعر و آواز است، موسیقی سنتی بختیاری را می شناسد و آوازهای سرزمین مادری اش را در شب های تنهایی سر می دهد. دید مردم شهر نیز نسبت مهناز تغییر کرده و همه او را به عنوان یک راننده ماشین سنگین و یک خانم راهدار پذیرفته اند. وقتی در جاده می راند مردم از زن و مرد تشویقش می کنند به خصوص خانم ها و موقعی که از کنارش عبور می کنند برایش کف می زنند و این ها همه برای او دلگرم کننده است.
حمایت خانواده
شاید بتوان گفت مهناز بهرامی جزو معدود زنانی است که با ورود به حرفهای که نام مردانه را یدک می کشد از حمایتهای خانواده برخودار بود و خانواده اش با دیدن تلاشهای شبانه روزی و اراده آهنین او نه تنها مانع اش نشدند، بلکه اجازه ندادند هیچ گاه نا امید شود:« زمانی که می خواستم مجوز آژانس را بگیرم پدرم نگران بود اما به او قول دادم که یک روز با مجوز آژانس به خانه بر می گردم که این اتفاق هم افتاد. خوشبختانه در این چندسال کوچکترین مشکلی برایم به وجود نیامد.«
«رانندگی آن هم تنها در جاده البته که شجاعت می خواهد و زن و مرد هم ندارد. وقتی در تطعیلات عید در یکی از جادههای دورافتاده ماشین خراب می شود و به دلیل تعطیلات به ناچار ۱۰ روز در جاده منتظر کمک می مانی آن وقت است سختی کار دوچندان می شود اما عشق به کار سختی راه را شیرین می کند. هر چه کار سخت تر می شود جذابیتش هم بیشتر می شود.» این ها را مهناز می گوید.او معتقد است: «در دوره ای که به سر میبریم دیگر کار زنانه و مردانه معنا ندارد و زنان میتوانند از عهده هر کاری که دوست داشته باشند،برآیند. زنان اگر کاری را انتخاب می کنند حتما آن را ادامه دهند و مطمئن باشند که با پیگیری و توکل به خدا همه چیز ممکن است، در تمام دوران سختی تنها پشتیبان و تنها روزنه امیدم فقط خدا بود و بالاخره موفق شدم.«
می گویند:« یک زن، زن زاده نمی شود، بلکه زن می شود» اشاره به شرایط اجتماعی است که از زن زنانگی می خواهد؛ در خانه ماندن، لاک زدن، آرایش کردن یا نان پختن. مهناز اما نشان داد که کلیشههای جنسیتی برای شکستن هستند و آنچه در این میان مهم است، اراده است. اراده برای عملی کردن رویاها، بودن، ماندن و خواستن.
آزاده کاری- خبرنگار پایگاه خبری وزارت راه و شهرسازی