شناسهٔ خبر: 19415 - سرویس مسکن و شهرسازی
نسخه قابل چاپ

ایرانی کیست؟/ نکاتی در باب معرفت‌شناسی ایرانی به مثابه پیش‌زمینۀ ایران‌شهر

اسماعیل بنی‌اردلان اسماعیل بنی‌اردلان*: اگر بپرسیم «یونانیان، هستی و جهان را از چه می‌دانند؟» به سادگی می‌توان به تاریخ فلسفه یونان مراجعه کرد و پاسخ گرفت. هم‌چنان‌که اگر بپرسیم «نگاه امروز غرب به هستی و عالم چیست؟» می‌توان دریافت. اما «ایرانیان چگونه به هستی و عالم می‌نگرند؟» این پرسشی است که اگر به‌جد مطرح نشود و پاسخ آن را درنیابیم؛ سایر بحث‌هایمان نیز بنیادی نخواهد بود. این ناشی از بحران ناآشنایی با معرفت‌شناسی ایرانی است؛ همان معضلی که پس از دوران صفویه، جامعۀ ما را از فرهنگ تاریخی خویش دور انداخت.

۱-یک چشم یونانی و دو چشم ایرانی: نخستین نکته در باب معرفت ایرانی، تمایزش از تفکر یونانی است. ایرانی‌ها در دوران ساسانی مثلی داشتند در این مضمون که: «یونانی‌ها یک چشم‌اند، ایرانی‌ها دوچشم.» نشانی از آن‌که در تفکر ایرانی نظر و عمل توأمان است و محال است انفکاکی میان این دو تصور کرد. وقتی از معرفت‌شناسی ایرانی سخن می‌‎گوییم دو سپهر در برابر انسان گشوده می‌شود؛ نخست آن‌که «نگاه ایرانیان چیست؟»، «محتوا چیست؟»، «معنا چیست؟» و سپس، آن «نگاه»، «محتوا» و «معنا» کاملاً با «صورت» یا «فرم» ادغام شده است و قابل تفکیک نیست. این در زمرۀ حیرت‌آور‌ترین کشفیات ایرانیان است. چه‌آنکه، چون کارنامه اردشیر بابکان را می‌خوانیم، نیک می‌دانیم داستانی‌ست، محتوایی دارد و در آن نکته‌ای بیان می‌شود؛ در عین حال، فرم، تکنیک یا بیانی نیز دارد که این دو، قابل‌تفکیک نیست. این همان چیزی است که ما امروزه از آن غافل شده‌ایم.

۲-مادی‌سازی معانی؛ مهمترین رکن تفکر ایرانی: زبان فارسی زبانی است که با اندام ما سروکار دارد. هر فعلی که به‌کار می‌رود به بدن بازمی‌گردد. نمونۀ آن: رفتم، زدم، خوردم، بردم، پریدم، نشستم، گرفتم و... پس زبان در ذات خویش و ترکیباتش همگی محسوس است. هرچند از معانی حرف می‌زند اما در آن معنا با امر مادی عجین شده است. وقتی می‌گوییم خاک‌نشین‌شد، به وضوح، مُرادمان این نیست که در خاک نشست! چون همه افعال ترکیبی محسوس‌‌اند: «گویند چه خوش باشد، سروی به لب جویی / آنان که ندیدستند، سروی به لب بامی». معنای این بیت محسوس است؛ اما این‌‌بار، معنایی را منتقل می‌کند. قطعاً منظورمان این نیست که یک سرو بر روی بام است، بلکه می‌گویند اگر کسی سروی را روی بام ببیند، دیگر سرو لب جوی برایش معنایی ندارد. این را می‌گوییم محسوس و مادی‌کردن امر معنا. این مهم‌ترین رکن تفکر ایرانی‌ست که می‌تواند معانی را مادی کند؛ تقریباً سخت‌ترین کار در هنر.

۳-مسجد شیخ لطف‌الله؛ ساختمانی از نور: اگر نگوییم امری غیرممکن است باید بگوییم کار سختی است که مثلاً ساختمانی بسازید که معنای عشق را نشان دهد. یک معمار اصلاً حرف نمی‌زند، مثل مسجد شیخ لطف‌الله. وقتی وارد فضایش می‌شوید کم‌کم از هشتی‌ها و تاریکی‌ها، به داخل برده می‌شوید و در ساعات مختلف روز با نور سروکار دارید. خاک را به کاشی، رنگ، و باز به نور تبدیل می‌کند. یعنی همه را به نور برمی‌گرداند و مادی‌اش می‌کند. وقتی وارد مسجد شیخ لطف‌الله می‌شویم احساس می‌کنیم حرف‌هایی برای گفتن دارد. می‌تواند سخت‌ترین معانی را هم مجسم و مادی کند و ما لمسش کنیم. این کاری است که در هنر ما اتفاق می‌افتد، مادی‌کردن معانی. در ادبیات، فردوسی و بیهقی در این کار بی‌نظیرند. توانایی فردوسی و بیهقی، در این‌که چگونه عمیق‌ترین مفاهیم را مادی و محسوس کنند که بشود دید، امری ویژه است. در باقی هنر‌ها هم الی‌ماشااله، می‌بینیم که معانی چطور مادی می‌شوند. اما «آن معانی چه هستند؟»

۴-روشنایی ایرانی؛ تراژدی یونانی: ایرانیان معتقدند اگر کسی راه روشنایی، نیکویی یا خیر را درپیش می‌گیرد، رستگار خواهد شد. درحالی که در هیچ‌جای دنیا ‌چنین مفهومی وجود ندارد، و مثلا در فرهنگ یونانی ممکن است قهرمان قصه‌ای راه خیر را درپیش بگیرد، ولی دچار تراژدی شود. بنابراین است که داستان‌های ایرانی بدون استثنا مبتنی بر پیش‌آگاهی‌اند. به‌طور مثال وقتی کارنامه اردشیر بابکان را نگاه می‌کنیم‌‌ همان ابتدا متوجه می‌شویم به پادشاهی خواهد شد. برای اینکه ارشیر راه خیر را انتخاب کرده است. پس چرا این داستان را می‌خوانیم؟ چون می‌خواهیم بدانیم اردشیر در موقعیت‌های مختلف چه عکس‌العملی نشان می‌دهد. بنابراین «موقعیت» در هنر ایرانی یک رکن اساسی است.
 
۵-فتوت‌نامه‌های ایرانی؛ الگوی زیست اجتماعی: تفاوت خرد ایرانی با عقل یونانی یا عقل غربی در یک نکتۀ ساده است و آن، پرستش یزدان است. خرد یونانی هیچ تعهدی به یزدان ندارد حال‌آنکه ایرانی جز در سایۀ یزدان خردی نمی‌یابد. این معرفتی است که در مسیر زیستن به‌دست می‌آید، نه از رهگذر کتاب و کتابخوانی. از همین است که ایرانیان بیش از هر ملتی آیین‌نامه‌های زیستی داشته‌اند. در آغاز آیین‌نامه‌ها و سپس فتوت‌نامه‌هایی که نوشته می‌شوند تا مردم دوباره به آیین‌نامه‌ها مقید شوند. فتوت‌نامه آداب‌الاصولی است که به یک قشر و طبقه از جامعه منحصر نیست؛ معماران، حمالان، نجاران، آهنگر‌ها، نساجان همگی فتوت‌نامه‌هایی دارند که راه و رسم کار را به آنان یادآور شود. در نتیجه، این مردمان، هرچه که می‌سازند، هرچند مادی، خالی از معنا، معنویت و مفاهیم نیست. یک نمونۀ آن تفاوتی‌ست میان پارکِ امروزی و باغ ایرانی. آنکه به قصد استراحت راهی پارک می‌شود، پس از خروج خسته‌تر است، اما وقتی همان فرد وارد باغ ایرانی شود، هنگام خروج احساس آرامش خواهد داشت. چرا؟ زیرا که پارک تنها به نیت سرگرمی انسان ساخته شده، اما باغ ایرانی در مواجهه با انسان مُرادِ تربیتی نیز داشته است. روح آدمی در سرگرمی صرف، خسته می‌شود اما در باغ ایرانی چون بنایی است که بر مبنای خرد شکل گرفته و جنبه‌های معنوی و غذای روح نیز در آن فراهم است، انسان به معنویت دعوت می‌شود. این روح معنوی در سایر آثار معماری ایرانی اعم از کاروانسرا و مسجد نیز ناخودآگاه احساس می‌شود. گویی این بناها، بر حواس ما تاثیر می‌گذارند و از دهلیز حواس، به روح آدمی نفوذ می‌کنند.

۶-جعل و تصرف ایرانی در طبیعت: منِ انسانی طبیعت را دوست دارد، اما تحلیل چرایی این علاقه، کاری دشوار است. یونانیان پیش از فلسفه، پیش از سقراطیان و پس از سقراطیان دریافته بودند که در طبیعت تقارن، تعادل، توازن و تناسبی هست که تعلق خاطر انسان را برمی‌انگیزد. الگویی هماهنگ منبعث از نسبتی خردمندانه. اینچنین است که در دوران کلاسیک و آثار هنری یونان، این تناسب را به نحوی دقیق می‌بینیم. چنانکه اگر پیکره یا مجسمه‌ای از کسی ساخته شده، از خود شخص نیز دقیق‌تر است. اما عجیب آنکه ایرانی‌ها در همین دوران هنگامی که به طبیعت می‌نگرند، هیچ میلی به نمایش آن تناسب ندارند، بلکه در عوض، مشتاقند تا در آن تصرف کنند. نمونۀ آن آثاری تاریخی همچون «گاوهای املش» که مخاطب در نخستین نگاه نمی‌تواند به سادگی دریابد این‌ها گاوند، اسب‌اند یا روباه.
چرا ایرانی‌ها در طبیعت جعل و تصرف می‌کردند؟ چراکه طبیعت را منحصر در «تناسب» نمی‌دیدند. نمونه‌های این بینش، در نگارگری ایرانی نیز فراوان است. چنانکه رستم را گاهی به هیئت چینی و مغولی نقاشی کرده‌اند. یا آثار شاه طهماسب، بای‌سنقر و هرکدام از اینان را که بنگریم حیرت خواهیم کرد: چطور نگارگر طبیعت را نمی‌شناخته است؟ جالب اینکه مخاطب نیز در پنهان با او موافق است و هیچ‌کس اعتراضی نمی‌کند.

۷-فراتر از تناسب؛ دیدن روی یار: به عقیدۀ ایرانیان، در طبیعت جز تناسب، فراتر از تناسب، امر دیگری نیز جلوه‌گر است و آن دیدن روی یار است. در معرفت ایرانی، جز یار چیزی در عالم نیست. و این مبنای بحثی مهم‌تر یعنی «وحدت وجود» است. هرجا می‌نگرد اوست، پس می‌خواهد او را در دل طبیعتش به تصویر بکشد. آن امر پنهان حقیقی خداوند است. پس هنرمند ایرانی در پی آن است که نشان دهد نه تناسب، نه هماهنگی، که فرا‌تر از این نظم و انضباط، روی یار است.

۸-عشق، نه شیوۀ عاشقی: معرفت‌شناسی ایرانی یعنی از خودمان بپرسیم «هستی از نظر ایرانیان چیست؟» مولانا، عطار، محی‌الدین و... هر یک از منظری به این مفهوم پرداخته‌اند. مناظری که در ظاهر یکی و در باطن متفاوت‌اند، با این‌حال همگی از یک حقیقت سخن می‌گویند. همچون دو عاشق که هر یک در عاشقی شیوه‌ای دارند اما آنچه در آن مشترک‌اند معنای عشق است. تمام ادبیات از یک حقیقت صحبت می‌کنند، از یک واژه: «یک نکته بیش نیست غم عشق و وین عجب / کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است». این محتوا چیست؟ این معرفت و این هستی چیست؟ و چگونه ایرانیان توانستند عمیق‌ترین معانی را که حتی بیان‌کردن‌شان دشوار است؛ مادی، مجسم و ملموس کنند؟

۹-نقش‌آفرینی محال ما در شهر: برای ایرانیان شهر باید مثل یک صحنه تئأ‌تر باشد و در آن صحنه، بازیگران هریک نقش خود را ایفا کنند. اگر صحنه دو متر باشد و پنج بازیگر هرکدام بخواهند تختی بیاورند و روی آن بخوابند، نمی‌توان تئأ‌تر را اجرا کرد. ایرانی‌ها شهری را طراحی می‌کردند تا آدمی بتواند نقشش را در آن بازی ایفا کند اما در تهران امروز، یک انسان چقدر می‌تواند نقش خویش را به‌درستی ایفا کند؟ این صحنه چقدر برای نقش‌آفرینی ما وجود دارد؟ ما این مسائل را فراموش کرده‌ایم اما انتظار داریم تهران به یک‌باره عالی شود. حال‌آنکه بی توجه به جزئیاتِ معرفت‌شناسی ایرانی؛ چنین چیزی محال است.

*استاد فلسفه دانشگاه تهران

برچسب‌ها:

نظر شما