«دیگی که برای من نجوشه، سر سگ توش بجوشه»، «تا فردا کی مرده و کی زنده»، «من نباشم میخوام دنیا نباشه» و ... در جامعهای که چنین مثلهایی رایج است، باید انتظار شرایط وخیمی را داشته باشیم؛ جایی که هر کس به منافعی که حداکثر در طول عمر خودش موضوعیت دارد بها میدهد. جامعهای از هم پاشیده و متفرق که در آن انتفاع من به معنی متضرر شدن دیگری است؛ جامعهای که آینده در آن بیمعنی است و همه به مبتذلترین شکل در پی سوءاستفاده از اکنوناند. آیا بر این جمعیت آشوبناک میتوان نام «شهر» گذاشت؛ مگر شهر انباشتی از واحدهای مسکونی و تجاری و خیابان است.
مسلما اینطور نیست. شهر آنجایی است که بندهایی نامرئی از حقوق و قوانین و بعد اخلاقیات و بالاتر از آن اهلیت و تعلق خاطر، افراد و خاندانها و محلات را به هم متصل میکند و برای آنان سرنوشتی مشترک رقم میزند. در یک «جامعه» در معنای واقعیاش، همۀ افراد در سود و زیان یکدیگر شریکند. روی دیگر سکه مثلهایی است چون «دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما بکاریم دیگران بخورند»، «تو نیکی میکن و در دجله انداز، که ایزد در بیابانت دهد باز» و یا «از هر دستی بدهی از همان دست میگیری» و ... که به خوبی حکایت از همبستگی و درکِ نوعی وابستگیِ حقوق و منافع خصوصی با حقوق و منافع عمومی دارد. در جایی که این قبیل مثلها جاری است پنداری همه متذکرند که تنها راه تأمینِ منافع شخصی، رعایت منافع عمومی است و بالعکس.
دو گروه مثل فوق، مبین دو قسم احوالات یک جامعه است؛ خوشاحوالی مدنی و ناخوشاحوالی مدنی یا بحران مدنیت. در شرایط بحرانزده، همیشه حقوق خصوصی و عمومی متعارض است و نتیجه برد- باخت است؛ برای اینکه خود انتفاع بریم ناگزیریم به شهرمان صدمه بزنیم و یا رعایت حقوق شهر به ضررمان میانجامد. اساسا در شرایط بحران مدنیت واژۀ «حق» تداعیکنندۀ حقوق خصوصی است درحالیکه در تفوقِ مدنیت شاهد سلسله مراتب حقیم؛ چه به لحاظ زمانی (کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت)، چه موضوعی (سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و ...) و چه مقیاسی (شخصی، بومی، ملی، منطقهای و جهانی) و رعایت حقوق در مرتبۀ کوتاهمدت و خصوصی، منافی احقاق حق در مراتب بلندمدتتر و عمومیتر نیست بلکه متضمن آن است. مدنیت و بحران مدنیت، چه در رفتار اهل شهر و چه در رفتار مدیریت شهری، ظهور دارد. در بحران مدنیت کمتر کسی دغدغۀ محدودهای فراتر از حدود اربعۀ خانۀ خود را دارد و شهر عرصۀ «بیرون» یا «بیگانه» و «ناامن» است، در برابر محیط خصوصی که «درون»، «آشنا» و «امن» است.
در این شرایط اگر شعار «شهر ما خانۀ ما» شنیده میشود، بیشتر از سوی مدیریت شهری است که خود را صاحبخانه میداند و شهروندان همچون اجارهنشینان شهرند. به هر میزان که بحران مدنیت فروکش میکند، دایرۀ احساس حق نیز از «خانۀ من»، «خانوادۀ من» و «محلۀ من» به مقیاسهای بزرگتر تسری یافته و اینجاست که «شهر من» بامعنی میشود. عصر بحران مدنیت دورۀ سیطرۀ کمیات است و درعوض احوال خوش مدنی، مردم را به یاد امور کیفیتری میاندازد؛ شهروندان دیگر حق خود بر شهرشان را منحصر به روانیِ ترافیک و یا آسفالت مناسب معابر نمیدانند، بلکه بیش از آن خود را مالک اصوات خوش، مناظر بدیع کوهستان، درختان، خاطرات شهر و ... میدانند. این بیت حافظ «خوشا شیراز و وضع بیمثالش/ خداوندا نگهدار از زوالش» دربارۀ آن کیفیات مجرد و در واقع عطر و طعمی است که متضمن شیراز بودن شیراز است و نه فقط اهل شیراز که همۀ اهل این سرزمین نسبت به آن محقاند. خصوصا وقتی اینگونه بر زبان و قلم حافظ شیرازی جاری میشود، این حق تبدیل به امری بیزمان شده که متعلق به نامدگان و رفتگان نیز است. حتی این بیت میشود هدف و قبلۀ ما و وقتی عزم شیراز میکنیم قصد میکنیم به این «جایی» که حافظ گفته برویم.
برای احقاق حق به لحاظ قضایی باید بتوان پاهایش را بر زمین استوار کرد، در عین اینکه هرقدر حق عمومیتر و کیفیتر میشود، کمتر قابل اندازهگیری و احصاست. مثلا سخت است تصور قانونی برای تثبیت حق مردم شهر تهران بر منظرۀ کوههای البرز. لیکن هر قدر مدنیت استوارتر شود این قبیل حقوق نیز قوۀ نظارتی و اجرایی قویتری مییابد؛ چرا که اهل شهر خود محکمهای ترتیب میدهند و خود هم در جایگاه شاکی و هم در جایگاه قاضی، خاطیان را محاکمه میکنند. هرقدر مدنیت غلبه پیدا کند، حق قابل دفاعتر میشود؛ یعنی اهرمهای حمایتی و تدافعی مستحکمتری پدید میآید. در شهر تهران، پس از چندین دهه زمستان مدنی، به تدریج شاهد آغاز بهار مدنیت هستیم؛ خوشبختانه مردم دیگر خود را نه اجارهنشینان شهر که مالکین تمام عیار شهر میدانند و نسبت به جزئیترین رویدادهای گذرنده در شهر حسّاسند. به این ترتیب بهتازگی میتوانیم بگوییم شعار «شهر ما خانۀ ما» بیانِ حال اهل شهر شده است و مدیریت شهری به مقام اصلیشان که همان خدمتگزاران شهرند بازگشتهاند.
* رئیس پژوهشگاه میراثفرهنگی
نظر شما