شناسهٔ خبر: 48887 - سرویس مسکن و شهرسازی
نسخه قابل چاپ

باز بانگی از نیستان می‌رسد

مظفر صرافی مظفر صرافی*: در سوته دلی" که بامن دیگر، رغبتی نیست به دیدادر کسی" غرق در " فکر این خانه چه وقت آبادان"، چندی است پیله ای از اندوه به دور خودتنیده بودم و چنگ بر غم غربت ایران می زدم که سروش امیدی درونم نهیب برآورد: ز جا برخیز و "برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس" گفتا "بخوان به نام گل سرخ، در صحاری شب، که باغ ها همه بیدار و بارور گردند. "

پس بیرون زدم و به محفلی کوچک لیک بلند همت، گام نهادم و دیدم بین شب‌گرفتگان، ‌یکی چراغ می‌افروزد و بسیاری آینه به دست می‌گیرند. حکمتی امیدبخش، نور می‌افشاند که دیریست در دل ما گمگشته بود و اینک قلب و مغز ما را آکنده از میهن می‌کند. این جا دیگر جایی برای "من و تو" نیست و این "ما"، روحی می‌شود در پیوندمان با یکدیگر و با ریشه در خاک مان. به سخره نگیرید این خیال که نه هوسی است در سر، پل وصالی است عاشقانه و عارفانه. هرچند کورسویی است اما یگانه امید بقا. آری در گوش من "فسانه دلدادگی بخوان که برای عشق مجال هست. "
 

مگر نه آنکه نزد حکیم توس که شالود ریز ماندگاری ایران شد، عالی ترین نعمت پروردگان، خرد و برترین فضیلت بنی آدم خردمندی بود، پس باید هر آنکس در بنای کاخ خرد می کوشد را ستایش کرد و یار بود؛ "یار" و نه "مرید" که هنوز مرادی راهنمای آنچه فروهشتیم برنیامده است و باید "آنچه را ویرانگر پاییر در هم ریخت، عارت کرد و برد" را خشتی بر این کاخ زد و خرد جمعی ایران شهری را پی افکند.

درنگ جایز نیست ای غمگساران توسعه که فراخوانی از نیستان می‌رسد؛ "تو خامشی، که بخواند؟ "... توسعه‌ای دیگر نیاز است که این نامهربانی با هم و با طبیعت را چاره کند. مگر خردمایه هزاران سال زیست پایدار ایرانیان این بوده است؟

پس همیاری کنیم برای بازآفرینی خرد ایران شهری در فرصت اندکی که تا پیش از فاجعه باقیست؛ مبادا حسرت بریم که "به پایان رسیدیم اما نکردیم آغاز، فروریخت پرها، نکردیم پرواز! " پس "بخوان ای همسفر با من. "

برچسب‌ها:

نظر شما