شناسهٔ خبر: 33597 - سرویس استان‌ها
نسخه قابل چاپ

‌این آخری نیست/ فاجعه پلاسکو تکرار شدنی است

پلاسکو مسئولان می‌گویند به اخبار اعتماد نکنید و فقط به گفته‌هایی که مستقیم از ما پخش می‌شود توجه کنید، اما قطعا آنها هم به اندازه آتش‌نشان‌هایی که در دل آتش‌ و دود دنبال اجساد همکارانشان هستند عمق فاجعه را درک نکرده‌اند.

به گزارش پایگاه خبری وزارت راه و شهرسازی به نقل از روزنامه شرق، آمبولانس‌ها آژیرکشان و باعجله سعی می‌کردند راهی از میان مردم باز کرده و مجروحان را به بیمارستان‌های اطراف منتقل کنند. هجوم جمعیت، اورژانسی‌ها را هم عصبی کرده ‌بود. راننده مرتب فریاد می‌زد بروکنار بروکنار، جمعیت به‌قدری زیاد بود که جابه‌جایی سانت‌به‌سانت اتفاق می‌افتاد. ساعت به تندی می‌گذرد و کار امدادرسانی به کندی انجام می‌گیرد و حضور جمعیت شرایط را بسیار سخت کرده ‌است. راننده آمبولانس که معنای ثانیه‌ها را می‌داند، باعصبانیت فریاد می‌زند: «فک کن بچه خودت تو آمبولانسه، برو کنار، از چی عکس می‌گیری». جمعیت تکانی می‌خورد و راه چندقدمی باز می‌شود. مسیری که باید در عرض سه‌دقیقه طی شود تا آمبولانس به بیمارستان سینا برسد، نزدیک به یک ساعت طول می‌کشد.

یکی از آتش‌نشانان درحالی‌که به‌شدت دچار افت فشار خون شده و صدمات وارده بر بدنش او را به حالت بیهوشی برده‌ است، روی برانکارد در آمبولانس دراز کشیده ‌است و دکتر اورژانس تلاش می‌کند او را از وضعیت بحرانی بیرون بکشد. آمبولانس به بیمارستان سینا می‌رسد و پرستاران برانکارد را دوره می‌کنند.

محوطه بیمارستان سینا حیاط بزرگی دارد که فلش‌های نصب‌شده روی دیوارهای آن مردم را به سمت قسمت‌های مختلف بیمارستان راهنمایی می‌کنند فلش اورژانس را که پی بگیرید، به اورژانس می‌رسید. ١٢ تخت و تعداد زیادی بهیار و پلیس‌های ایستاده مقابل اورژانس نشان می‌دهد که آنها در حالت آماده‌باش هستند. درحالی‌که آتش‌نشان زخمی داشت به داخل اورژانس منتقل می‌شد، مرد جوانی خود را به پلیس حاضر در اورژانس رساند و با حالتی مضطرب گفت لطفا ببینید برادر من در این بیمارستان است. این مرد به خبرنگار ما می‌گوید: ‌ای‌کاش من لال می‌شدم و هیچ‌وقت نمی‌گفتم برای کار به پلاسکو برود. کارگر بود. سه‌ماه قبل برای کار او را به پلاسکو فرستادم. از صبح هرچه تماس گرفتم، نتوانستم پیدایش کنم. خبری از او نیست. آمدم بیمارستان ببینم که پیدایش می‌کنم یا نه. به من گفتند تعدادی از آنها را به بیمارستان سینا انتقال داده‌اند.

بهیار با همدردی خواهرانه‌ای به سراغ فهرست بیمارانی که از محل حادثه به اورژانس سینا آورده شده‌اند رفت و بعد رو به مرد جوان گفت: اینجا نیست. چندتا بیمارستان دیگه آماده‌باش هستند، برو سراغ اونا.  مأموران پلیس هم از جدیت همیشگی پلیس فاصله گرفته و رو به مرد کرده و می‌گویند: نگران نباش پیدا می‌شود. مأموران آتش‌نشانی محل را خالی کرده ‌بودند، کسی اگر مانده، آتش‌نشان است. برو بیمارستان‌های دیگر را بگرد.

گزارش‌ها هم حرف‌های مأمور پلیس را تأیید می‌کند. زیرآوارماندگان همگی آتش‌نشان هستند. در میان خیل عظیم جمعیتی که ساختمان پلاسکو را محاصره و کار امدادرسانی را مختل کرده‌اند، زنی هراسان به این‌سو و آن‌سو می‌دود. هر آتش‌نشانی را که می‌بیند. سراغ شوهرش را می‌گیرد. زن به سمت آتش‌نشان جوان می‌رود. دود نشسته روی گونه‌ها و بدنش اشک‌های او را پنهان نمی‌کند. فشار شدید کار و اضطراب او را از پا درآورده و سعی می‌کند چنددقیقه‌ای بنشیند و با خوردن آب و کمی استراحت دوباره به محل برگردد. یکی از تکنیسین‌های اورژانس به او آب، شاید هم آب با قند و نمک، می‌دهد. دستش را روی شانه او می‌گذارد و می‌گوید نفس عمیق بکش. کسی از کسی کمک نمی‌خواهد، اما همه به‌ هم کمک می‌کنند.

زن خودش را به آتش‌نشان می‌رساند و می‌گوید: «چند نفر اون زیر موندن، تو رو به خدا بگو». شوهرش شیفت بوده و یکی از آتش‌نشانانی است که گفته می‌شود از ١٠ ایستگاه به محل اعزام شده‌ است. آتش‌نشان فقط نگاهش می‌کند و می‌گرید، نمی‌تواند بگوید احتمالا شوهرش دیگر زنده نیست.

زن می‌گوید: صبح پسرم عکس‌هارو تو کانال تلگرامی دید و به من نشون داد. گفت فک کنم بابا اینجاست. بچه‌هام حالشون بده، تو رو به خدا خبری‌ داری بگو. مرد آتش‌نشان بغض را قورت می‌دهد و می‌گوید: نگران نباش، ایشالا که چیزی نیست عده‌ای تو موتورخانه ‌گیر کرده‌اند.

زن هراسان به سمت جمعیت می‌رود؛ برین عقب، تو را به هرکسی که اعتقاد دارین، برین عقب، شاید شوهر من رو هم دربیارن.

اما مردم توجهی به این حرف‌ها نداشتند. نوار زرد ورودممنوع به عقب کشیده شده و مأموران دیوار گوشتی درست کرده و تلاش می‌کردند که مردم دوربین‌به‌دست را از محل دور کنند که زنی میان‌سال خود را به مأموران پلیس رساند. صورت مضطرب این زن به مأموران می‌گفت که نه قصد دارد عکسی بگیرد و نه اینکه کنجکاوی‌ای در میان است. زن گفت: پسرم و همه فهمیدند چه اتفاقی افتاده‌ است. دست‌ها باز شد و زن وارد محوطه شد.  ساعت حدود چهار عصر است و زن همچنان تلاش می‌کند خبری از جوان آتش‌نشانش بگیرد. مأموران او را به سمت آتش‌نشان‌ها هدایت می‌کنند. مردی که چهره خسته‌اش نشان می‌دهد باید ٤٠ یا ٤٥ ساله باشد، به این زن می‌گوید: مادر نگران نباش، به خدا توکل کن و برای همه ما دعا کن. تنها کاری که الان میشه کرد دعا کردن است، ما خیلی نگرانیم خیلی‌ها اون زیر هستن، تلاشمون رو می‌کنیم.  زن چشم می‌چرخاند، همه آمده‌اند؛ از شهردار تا وزیر، از معاون رئیس‌جمهور تا فرمانده نیروی انتظامی. گریه می‌کند و دور می‌شود. آتش‌نشان‌های داوطلب هم آمده‌اند. آماده‌باش لازم نبود، آنها از چنددقیقه بعد از آوار پلاسکو، به‌صورت خودجوش به محل آمده‌اند. فقط آتش‌نشان‌های تهران نبودند؛ از کرج و چند شهر اطراف هم آتش‌نشان‌هایی که شیفتشان نبود، آمدند و با نشان‌دادن کارتشان سعی کردند وارد محل شوند و امدادرسانی کنند.

شهروندان دیگری هم بودند که عکس نمی‌گرفتند و کارت امدادگر داشتند. آنها هم سعی داشتند کمک کنند و پشت جمعیت ایستاده و اعلام کردند حاضر هستند هرکاری که آتش‌نشانی، پلیس یا اورژانس می‌گویند انجام دهند.

یکی از آنها که امدادگر باتجربه‌ای است، می‌گوید: من چند سال است که در این حوادث هستم؛ از زلزله‌ها گرفته تا حوادث جاده‌ای. می‌فهمم این آتش‌نشان‌ها که این‌طور گریه می‌کنند و انرژی از دست می‌دهند چرا به این روز افتاده‌اند. فکرش را بکنید، باید دنبال جسد کسی بگردید که تا همین چند ساعت پیش داشتید با او صبحانه می‌خوردید یا حتی رفت‌وآمد داشتید؛ یاد دختر یا پسر خردسالش می‌افتید و یاد خاطراتی که با هم داشتید، واقعا سخت‌ است. بعد در این وضعیت روحی حالا باید جواب زن و بچه‌ همکارانتان را بدهید و بگویید که چه شده‌ است و چرا این‌طور گرفتار شدید. تازه درد بزرگ‌تری هم هست؛ اینکه می‌دانید اگر امکانات بود و اگر عده‌ای اشتباه نمی‌کردند، حالا همکار و دوستتان زنده ‌بود؛ این آدم را عصبانی‌تر می‌کند.

آتش‌نشان دیگری با هدایت مأموران اورژانس برای استراحت از محوطه خارج می‌شود. سراسر خشم است و باعصبانیت می‌گوید: دیگه خسته‌ شدم، این منم که داد می‌زنم پلاسکو اولی بود، اما آخری نیست. نصف ساختمان‌های این شهر در همین وضعیت هستند، آتش‌نشانی می‌گوید، اما کسی جدی نمی‌گیرد، مسئول و مردم هم ندارد، هیچ‌کس جدی نمی‌گیرد. حالا حضور فلانی و فلانی برای چیست، نمی‌دانم. مردن بچه‌هامون، جان دادند و ما داریم برای جسد آنها تلاش می‌کنیم. برایش آب می‌آورند. گریه می‌کند و دوستی که کنارش نشسته بدون هیچ حرفی به صورت او نگاه می‌کند. چند دقیقه بعد مرد آتش‌نشان آرام می‌گیرد.  ساعت حدود هفت شب است. هوا سرد شده و آتش‌نشان‌ها می‌دانند این مخروبه جهنمی باز شعله خواهد گرفت. لودرها و آهن‌برها با صدای مهیب و آزاردهنده‌شان به کندی کار می‌کنند. دو آتش‌نشان با هم گفت‌وگو می‌کنند و یکی از آنها می‌گوید: به محض اینکه نخاله‌های رویی برداشته بشه، آتش زبانه می‌کشه. به ساختمان بغلی می‌رسه، این آبی که می‌پاچند، مصالح رو خمیر می‌کنه، نمی‌دانم واقعا چه باید کرد.

اخبار تأییدنشده روی سایت‌ها، خبر از مرگ ٢٠ آتش‌نشان دارد. مسئولان می‌گویند به اخبار اعتماد نکنید و فقط به گفته‌هایی که مستقیم از ما پخش می‌شود توجه کنید، اما قطعا آنها هم به اندازه آتش‌نشان‌هایی که در دل آتش‌ و دود دنبال اجساد همکارانشان هستند عمق فاجعه را درک نکرده‌اند.

یکی از آتش‌نشان‌ها می‌گوید: خدا کند به همین ٢٠ نفر ختم شود. خدایا تو را به بزرگیت رحم کن. ما به خودمان رحم نکردیم، تو به ما رحم کن. این را می‌گوید و به قامت بلند مرد جوان نگاه می‌کند. نمی‌شناسد، اما حدس می‌زند چه کسی باشد. شبیه یکی از همکارانش است، شبیه بهنام. غم می‌جوشد در دلش، می‌گوید دنبال بهنام می‌گردی؟

پسر جوان با صدای خش‌دار می‌گوید خبر داری ازش. آتش‌نشان او را راهی بیمارستان سینا می‌کند.

ساعت به ٩ رسیده و حالا آتش‌نشان‌ها همچنان تلاش می‌کنند از سرایت آتش به ساختمان کناری جلوگیری کنند.

سخنگوی آتش‌نشانی و رئیس‌جمهوری و چند مقام دیگر حالا خبر شهادت ٢٠ آتش‌نشان را تسلیت می‌گویند و برادر بهنام به بیمارستان مطهری رسیده ‌است.

به سمت اطلاعات می‌رود و نام برادرش را می‌گوید. به او می‌گویند از حادثه پلاسکو فقط یک نفر را آورده‌اند که احتمالا برادر اوست. او را به سمت مراقبت‌های ویژه هدایت می‌کنند و پسر جوان با دیدن برادر در کمایش، پشت در آی‌سی‌یو می‌نشیند.

پلیس همچنان از مردم می‌خواهد منطقه را ترک کنند. حالا آتش‌نشان‌ها هم به کمک مأموران آمده‌اند. به خانواده‌های آتش‌نشانان مدفون‌شده زیر آوار گفته‌اند منتظر بمانند و در محل نباشند، اما مگر می‌شود دل کند از این ویرانه و قدم گذاشت روی کاشی‌های ایستگاه آتش‌نشانی.

مادر یکی از آتش‌نشان‌ها درحالی‌که مویه می‌کند، می‌گوید: چند سال است که وقتی پسرم از در خانه خارج می‌شود، تنم می‌لرزد، آیت‌الکرسی می‌خوانم. بالاخره روزی که عذابم می‌داد رسید. آتش‌نشان‌ها و خانواده‌هایشان هر روز با هم وداع می‌کنند، خداحافظی‌ای در کار نیست.

ساعت روی ١٢ شب ایستاده و تلاش‌ها همچنان ادامه دارد. یک طرف مهار آتش‌ است و یک طرف سیاهی شب سایه‌اش را روی این آوار انداخته و نورافکن‌ها هم نمی‌توانند این سردی و سیاهی را بشکنند.

نظر شما